کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپهسالاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپهسالاری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) سرلشکری و فرماندهی قشون و سپاه : غرض از فرستادن او [ امیر یوسف ] به قصدار آن بود تا یکچند از چشم لشکر دور باشد که نام سپهسالاری با وی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). وزارت به طیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری بش...
-
جستوجو در متن
-
بنداوه
لغتنامه دهخدا
بنداوه . [ ب ُ وَ ] (اِخ ) نام سرداری در سند. نام سپهسالاری در سند. رجوع به فهرست ولف شود.
-
قارن
لغتنامه دهخدا
قارن . [ رَ ] (اِخ ) نام سپهسالار اسپهبد خورشید. اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن که دهکده ٔ قارن آباد در پنج هزار به نام او است . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 168).
-
قارن آباد
لغتنامه دهخدا
قارن آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهکده ای است در پنج هزارگزی از دهات اشرف . اسپهبد خورشید سپهسالاری داشت به نام قارن و دهکده ٔ مزبوربه نام اوست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد ص 168).
-
پی تانات
لغتنامه دهخدا
پی تانات . (اِخ ) نام دسته ای از سپاهیان یونانی در جنگ با ایران بعهد خشایارشا بسرکردگی آموفارت پسر پولی یاد و سپهسالاری پوزانیاس . (ایران باستان ج 1 ص 852).
-
گندآوری
لغتنامه دهخدا
گندآوری . [ گ ُ وَ ] (حامص مرکب ) سپاهیگری و مردانگی . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). دلاوری . جنگجویی . صفت گندآور : بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و گندآوری . فردوسی . || سروری . سپهسالاری . امارت . پادشاهی : بدو گوهر از هر کسی برتری سزد بر تو شاه...
-
سپهداری
لغتنامه دهخدا
سپهداری . [ س ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل سپهدار. فرماندهی سپاه . سپهسالاری : آنکه او تا بسپه داری بربست کمرکم شد از روی زمین نام و نشان رستم . فرخی .بخزاین و مراکب و اسلحه و اسباب سپهداری او را مستظهر و... گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).بسپهداریش بملک...
-
فریه گر
لغتنامه دهخدا
فریه گر. [ ف ِرْ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) لعنت کننده . نفرین کننده . کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند : سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان ).
-
بخشیگری
لغتنامه دهخدا
بخشیگری . [ ب َ گ َ ] (حامص ) منصب و درجه ٔ حکومت کل و رتبه ٔ منشی گری . (ناظم الاطباء). عهده و خدمت سپهسالاری . (آنندراج ). || بخشی بودن ، در دین و آیین بخشیان بودن [ : غازان ] کمالیتی تمام حاصل کرد بر وجهی که بشیوه ٔ بخشیگری عظیم ماهر شد. (تاریخ غا...
-
سپاهسالاری
لغتنامه دهخدا
سپاهسالاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شغل سپاه سالاری داشتن . سپهسالار بودن .سپهبدی : چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230).وی را [ قاضی ابوالهیثم ]... بدان و...
-
زیار
لغتنامه دهخدا
زیار. (اِخ ) نام مردی بوده از اکابر امرای گیلانات و مازندران ، اصل ایشان از پارسیان زردشتی . وقتی حکمرانی مازندران یافتندو از اولاد او مردآویج به سپهسالاری تبرستان و ری ، تاشهر زنگان رسید... (انجمن آرا) (آنندراج ). که نسبش به ارغش پیوسته میشود و پدر ...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ] (اِخ ) از سران لشکر محمود بود. بیهقی نویسد: او پسر حجامی بود و خطی نیکو به پارسی و هندی داشت و مدتی در کشمیر تحصیل کرده بود. نخست بخدمت قاضی شیراز ابوالحسن شد و سپس بدرگاه خواجه ٔ بزرگ احمد حسن آمد و از خواص و معتمدان او گشت و چون خواجه برا...
-
لشکرکشی
لغتنامه دهخدا
لشکرکشی . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل لشکرکش . سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی .تحشید. سپهسالاری : لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 52).بدستوری و رخصت راستان به لشکرکشی گشت همداستان . نظامی .دلیری...
-
امامقلی خان
لغتنامه دهخدا
امامقلی خان . [ اِ ق ُ ] (اِخ ) پسر اﷲوردی خان قوللرآقاسی (رئیس غلامان شاهی ). سردار شاه عباس اول که از سوی مادر گرجی بود. پس ازفوت پدر در سال بیست و هفتم پادشاهی شاه عباس اول بجای وی به امیرالامرایی فارس و سپهسالاری ایران گماشته شد. در سال 1026 هَ ....