کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپر انتهایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوه سپر
لغتنامه دهخدا
کوه سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) کوه سپرنده . آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سپر آتشین
لغتنامه دهخدا
سپر آتشین . [ س ِ پ َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ).
-
سپر افکندن
لغتنامه دهخدا
سپر افکندن . [ س ِ پ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هزیمت کردن و گریختن . (برهان ). هزیمت خوردن . (آنندراج ) : پیران روزگار سپرها بیفکننددر صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها. مسعودسعد.دست قراسنقر فلک سپر افکندخنجر آق سنقر از نیام برآمد. خاقانی .سپر نفکند...
-
سپر انداختن
لغتنامه دهخدا
سپر انداختن . [ س ِ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن . (برهان ) : چاره ٔ مغلوب نیست جز سپر انداختن چون نتواند که روی درکشد از تیر او. سعدی (کلیات چ فروغی ص 267 بدایع). || عاجز شدن . (برهان ) (شرفنامه ) : هم سفرانش سپر انداختندبال ...
-
سپر داشتن
لغتنامه دهخدا
سپر داشتن . [ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدافع قرار دادن کسی یا چیزی را : سیاوش مرا چون پدر داشتی به پیش بدیها سپر داشتی . فردوسی .پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تَنْت راتو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر.ناصرخسرو. || مجهز بدفاع بودن : سلیح دیو لعین اس...
-
سپر ساختن
لغتنامه دهخدا
سپر ساختن .[ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) پناهگاه ساختن : بر آن گری تو که از صبر همچو تیغ خطیب به پیش صاعقه ٔ هجر تو سپر سازد.مجیر بیلقانی .
-
سپر شنگرفی
لغتنامه دهخدا
سپر شنگرفی . [ س ِ پ َ رِ ش َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب ، و آن را سیماب آتشین سپر نیز خوانند. (آنندراج ) (رشیدی ). سپرسیاه .
-
سپر فکندن
لغتنامه دهخدا
سپر فکندن . [ س ِ پ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسلیم شدن : ما کز تو چنین سپر فکندیم گر عفو کنی نیازمندیم .نظامی .
-
سپر کردن
لغتنامه دهخدا
سپر کردن . [ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سپر ساختن . تدافع کردن . محافظ ساختن . پناه قرار دادن : به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرین به پیش . فردوسی .از پی ساختن بخشش ماخویشتن پیش بلا کرده سپر. فرخی .من ملک محمود را دیدستم اندر چند جن...
-
سپر گرفتن
لغتنامه دهخدا
سپر گرفتن . [ س ِ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دفاع کردن . مقاومت کردن : دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد.سعدی (بدایع).
-
وادی سپر
لغتنامه دهخدا
وادی سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) بیابان نورد. طی کننده ٔ بیابان . وادی گذار. بیابان گذار : یکی کره چون کوه وادی سپربه صحرا بپوید چو مرغی بپر. فردوسی .ما و خاک و پی وادی سپران کز تف و نم آهشان مشعله وار و مژه سقا بینند. خاقانی .|| آن که بر بالای دره م...
-
هم سپر
لغتنامه دهخدا
هم سپر. [ هََ س ِ پ َ ](ص مرکب ) دو تن که سپربرسپر نبرد کنند : گردسترسش بدی به تقدیربر هم سپران خود زدی تیر. نظامی .پیغام به تیغ و نیزه تاچندبا هم سپران ستیزه تا چند؟نظامی .
-
هامون سپر
لغتنامه دهخدا
هامون سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) دشت پیما.هامون بر. دشت و هامون گذار. بادیه پیما : یکی پیل چون کوه هامون سپرخمش کرد خرطوم گرد کمر.اسدی (گرشاسب نامه ص 189).
-
جان سپر
لغتنامه دهخدا
جان سپر. [س ِ پ َ ] (نف مرکب ) جان سپار. رجوع به جان سپار شود.
-
زرین سپر
لغتنامه دهخدا
زرین سپر. [ زَرْ ری س ِ پ َ ] (اِ مرکب )سپر زرین . سپری ساخته از زر. سپر طلائی : ز بس خود زرین و زرین سپربگردن برآورده رخشان تبر. فردوسی . || کنایه از خورشید : ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپرکو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند. ناصرخسرو.رجوع به زر...