کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاناخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپاناخ
لغتنامه دهخدا
سپاناخ . [ س ِ ] (اِ) همان اسپاناخ است که تره ای است معروف . (رشیدی ). اسفناج است و آن سبزی باشد که در آش و شله و پلاو کنند. (برهان ) (آنندراج ). نام تره ٔ پالک . (غیاث ). اسبناج . اسفناج : من سپاناخ توام هر چِم پزی باترش با یا که شیرین می سزی . مولو...
-
جستوجو در متن
-
سپاناج
لغتنامه دهخدا
سپاناج . [ س ِ ] (اِ) همان اسپاناج است که تره ای است معروف . (رشیدی ). رجوع به سپاناخ و اسپناخ و اسفناج شود.
-
اسفناخ
لغتنامه دهخدا
اسفناخ . [ اِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اسفناج . اسفاناخ . اسپاناخ . اسپناج . اسپنانج . سپاناخ . رجوع به اسپناج شود.
-
اسپناج
لغتنامه دهخدا
اسپناج . [ اِ پ َ ] (اِ) اسفناج است که سبزی آش باشد. (برهان ). تره ٔ معروف . سپاناخ . اسفاناخ . سفاناخ . اسپاناخ . اسپانج . سبانج . (مهذب الاسماء). رجوع به اسفناج شود.
-
ترشبا
لغتنامه دهخدا
ترشبا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش با. آش ترش و بلغور ترش . (ناظم الاطباء) : من سپاناخ توام هر چِم پزی یا ترش با یا که شیرین می سزی .مولوی .
-
اسفناج
لغتنامه دهخدا
اسفناج . [ اِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اسفاناخ . اسفناخ . اسپناج . اسپاناخ . اسپنانج . سپاناخ . رجوع به اسپناج شود : بابای تو چارده پسر داشت نی میزد و اسفناج میکاشت .؟
-
نیشو
لغتنامه دهخدا
نیشو. (اِ) نوعی آلو. (رشیدی ) (آنندراج ). نوعی از اقسام آلو. (برهان قاطع). آلو طبری . (رشیدی ) (برهان قاطع) (از آنندراج ). نیشه . (رشیدی ). نیسوق . رجوع به نیسوق شود : از ترشی ها نیشو و غوره و اناردانک و سماق و خرمای هندو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ترشی...
-
با
لغتنامه دهخدا
با. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته : کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست مطبخ ما را بجای...
-
اسفاناج
لغتنامه دهخدا
اسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اوّل سرد و تر و گویند معتدل است ، ملین طبع و با قوه ٔ جالیه و رادعه و سریعالهضم تر و کم نفخ تر از سایر بقول و جهت جمیع امرا...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...