کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاسگزاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکران
لغتنامه دهخدا
شکران . [ش ُ ] (ع اِمص ) سپاسداری . مقابل کفران . (منتهی الارب )(آنندراج ). شکر. سپاس . سپاسگزاری . (یادداشت مؤلف ).تشکر. (ناظم الاطباء). خلاف کفران . (اقرب الموارد).- شکران نعمت ؛ سپاسداری نعمت . (ناظم الاطباء).
-
شکرگزاری
لغتنامه دهخدا
شکرگزاری . [ ش ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) سپاس و سپاسگزاری و ادای شکر نعمت . (ناظم الاطباء) : طریق شکرگزاری ّ این حقوق این بودکه در رکاب تو نقد روان برافشانم . صائب .- شکرگزاری کردن ؛ سپاسگزاری کردن . سپاس نعمت حق یا کسی را گفتن . سپاس گفتن : چون فتحنامه ...
-
تشکر
لغتنامه دهخدا
تشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص )سپاس داری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سپاس داری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با لام متعدی شود. یقال : تشکر له بلائه ؛ ای شکر له بلاء. (منتهی الارب ). سپاسگزاری کردن .
-
راهبة
لغتنامه دهخدا
راهبة. [ هَِ ب َ ] (اِخ ) به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب «التجلی فی المنامات » نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت : ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم ، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگا...
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش َ ] (ع ص ) مرد بسیارشکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سپاس دارنده . (مهذب الاسماء) مرد بسیارسپاس . (ناظم الاطباء). سپاس دار. (دهار) (تفلیسی ). مرد بسیار سپاسدار. سپاسدارنده . سخت سپاسگزار. بسیار سپاسگزار. آنکه زیاد ثنا کند. (یا...
-
لیفون
لغتنامه دهخدا
لیفون . (اِخ ) لئون . فرزند هیتوم و هیتوم پادشاه ارمنستان صغیر معاصر اباقاخان والملک الظاهر بیبرس بود و لیفون در جمله ٔ قشون بیبرس به ولایت پدرش اسیر گردید و برادر دیگر وی تورُس کشته شد. اما چون در سال 669 هیتوم و بیبرس صلح کردند،لئون آزاد گردید و با...
-
امتنان
لغتنامه دهخدا
امتنان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نعمت دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ): برعقیله ٔ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || منت نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی )...
-
رشیدی
لغتنامه دهخدا
رشیدی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است . || منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود. || منسوب است به رشید (هارون خلیفه ٔ عباسی ).(از انساب سمعانی ). || یکی از انواع چینی در عهد صفویه ، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط...
-
ناسپاس
لغتنامه دهخدا
ناسپاس . [ س ِ ] (ص مرکب ) کافرنعمت . (آنندراج ). ناشکر. (انجمن آرا). ناشکر. حق ناشناس . نمک بحرام . بی وفا. ناپسند. بی تمیز. (ناظم الاطباء). کنود. (ترجمان القرآن ). کافر. کفور. کفار. کناد. کنود. (منتهی الارب ). ناحقگزار. حق ناگزار. نمک نشناس . که سپ...
-
شکرانه
لغتنامه دهخدا
شکرانه . [ ش ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری و ادای شکر نعمت و تشکر. (ناظم الاطباء). سپاسگزاری . سپاسداری . شکران . شکر. (یادداشت مؤلف ). || آنچه نذر کنند یا به فقرادهند بر سبیل شکرگزاری از حصول نعمتی یا دفع نقمتی و بلیّتی . ن...
-
حدیثیة
لغتنامه دهخدا
حدیثیة. [ ح َ ثی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از معتزله اصحاب فضل حدیثی که از اصحاب نظام بود. و ایشان مانند حائطیه هستند و هر دو در پیغمبر طعن میکردند که چرا چندین زوجه به نکاح درآورد، و میگفتند ابوذر غفاری از محمد (ص ) زاهدتر و پرهیزکارتر بود. قول ایشان مان...
-
درود دادن
لغتنامه دهخدا
درود دادن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) سلام رساندن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). تصلیة. (دهار). سلام کردن . درود رساندن . || درود گفتن . آفرین گفتن . تحیت گفتن : فریدون که بگذشت از اروندرودهمی داد تخت مهی را درود. فردوسی .بدادش یکایک درود و پیام از اسفند...
-
پاینده
لغتنامه دهخدا
پاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) قَیّوم . (دهار). دائم . بادوام . مُدام . قائم . (دهار) (مهذب الاسماء). باقی . (مهذب الاسماء). جاوید. محکم . استوار. قیّم . قیّام . خالد. مخلّد. ثابت . جاودان . قدیم . ابدی . لایزال . لَم یزَل . پایا. مُستدام . مستمر. پا...
-
شکایت
لغتنامه دهخدا
شکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل ...
-
گاورس
لغتنامه دهخدا
گاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره معلوم میشود غله ای است که به فارسی ارزن و به هندی چینا نامند و صاحب مصطفوی نوشته که آن را به...