کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپار
لغتنامه دهخدا
سپار. [ س ِ / س ُ ] (اِ) مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی . (برهان ). اسباب خانه . (جهانگیری ). آلت خانه . (اوبهی ) (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). اسباب و آلات و ادوات خانه . (آنندراج ). کاچال . مبل . اثاث : بهانه جوید بر مال خویش و نعمت خویش ک...
-
سپار
لغتنامه دهخدا
سپار. [ س ُ ] (اِ) هندی باستان «فالَه » (دسته ٔ خیش ) از ریشه ٔ «فَل - سفَل » (باز کردن )، سریکلی «سپور» (خیش ). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان )...
-
واژههای مشابه
-
جان سپار
لغتنامه دهخدا
جان سپار. [ س ِ ] (نف مرکب ) جان سپارنده . جان دهنده . فدائی : ای خسروی که ملک ترا جانسپار گشت وز رنج گشت حاسد تو جانسپار تیغ. مسعودسعد.رغبت از تو چو با یسار شوداز برای تو جانسپار شود. سنایی .من جانسپار مدح تو صورت نگار مدح توبا آب کار مدح تو الفاظم ...
-
دل سپار
لغتنامه دهخدا
دل سپار. [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل سپارنده . سپارنده ٔ دل . که دل به معشوق سپارد : من دل سپار و آن بت مه روی دلپذیرکی جز به دل پذیر دهد دل سپار دل .سوزنی .
-
پی سپار
لغتنامه دهخدا
پی سپار. [ پ َ / پ ِ س ِ ] (نف مرکب ) رونده و راهرو. (برهان ) : باد بهار بین که چو فراش خانگی در دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار. ابن یمین .|| (ن مف مرکب ) پی سپر. لگدکوب و پایمال . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
سبار
لغتنامه دهخدا
سبار. [ س ِ ] (اِ) همان سپار است . در لغت فرس سپار ولی در صحاح الفرس سبار آمده است . رجوع به سپار شود.
-
جان سپر
لغتنامه دهخدا
جان سپر. [س ِ پ َ ] (نف مرکب ) جان سپار. رجوع به جان سپار شود.
-
نسپار
لغتنامه دهخدا
نسپار. [ ن َ ] (اِ) جائی را گویند که انگور در آن افشرند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف سپار است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به سپار شود.
-
آهن گاو
لغتنامه دهخدا
آهن گاو. [ هََ ] (اِ مرکب ) گاوآهن . آهن جفت . ایمر. ایمد. سپار.
-
دل سپاری
لغتنامه دهخدا
دل سپاری . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) حالت دل سپار. دل سپردگی . دلدادگی : گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دل سپار شود.
-
ره سپر
لغتنامه دهخدا
ره سپر. [ رَه ْ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف ) : دوستان همچو آب رهسپرندکابها پایهای یکدگرند. سنایی .رجوع به رهسپار و راه سپار شود.
-
آهن شیار
لغتنامه دهخدا
آهن شیار. [ هََ ] (اِ مرکب ) ایمر. خیش . آماج . سنه . آهن آماج . آهن خیش . آهن جفت . سپار.
-
ساخت آماج
لغتنامه دهخدا
ساخت آماج . (اِ مرکب ) گاوآهن . جفت . سپار. مجموع آهن جفت . فَدان . فَدّان . (منتهی الارب ).