کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَّحَرَةَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سحرة
لغتنامه دهخدا
سحرة. [ س ُ رَ ] (ع اِ) اولین سحر که صبح کاذب باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سحر بازپسین از صبح . (مهذب الاسماء). سحر اعلی یعنی اول سحر. (اقرب الموارد). || جای برابر میان سنگستان . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سحرة
لغتنامه دهخدا
سحرة. [س َ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ساحر. (از غیاث ) : گر همی فرعون قومی سحره پیش آردرسن و رشته ٔ جنبنده بمار انگارد. منوچهری .باله و باله و باله که غلط پنداردمار موسی همه سحرو سحره اوبارد. منوچهری .سحره ٔ بابل سخره ٔ انامل او بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )....
-
واژههای همآوا
-
سحرة
لغتنامه دهخدا
سحرة. [ س ُ رَ ] (ع اِ) اولین سحر که صبح کاذب باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). سحر بازپسین از صبح . (مهذب الاسماء). سحر اعلی یعنی اول سحر. (اقرب الموارد). || جای برابر میان سنگستان . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سحرة
لغتنامه دهخدا
سحرة. [س َ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ساحر. (از غیاث ) : گر همی فرعون قومی سحره پیش آردرسن و رشته ٔ جنبنده بمار انگارد. منوچهری .باله و باله و باله که غلط پنداردمار موسی همه سحرو سحره اوبارد. منوچهری .سحره ٔ بابل سخره ٔ انامل او بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )....
-
صهرة
لغتنامه دهخدا
صهرة. [ ص ِ رَ ] (ع اِ) مادرزن و به فارسی خش است . (منتهی الارب ).
-
صحرة
لغتنامه دهخدا
صحرة. [ ص َ رَ ] (ع ص ) گویند: لقیته صحرة بحرة، بالفتح بلاتنوین ؛ یعنی دیدم او را گشاده بی حجاب و پرده و کذا صحرة بحرة بالتنوین . (منتهی الارب ). دیدم او را رویاروی . (مهذب الاسماء).
-
صحرة
لغتنامه دهخدا
صحرة. [ ص ُ رَ ] (اِخ ) زمینی است غربی وادی صفراء. (منتهی الارب ).
-
صحرة
لغتنامه دهخدا
صحرة. [ ص ُ رَ ] (ع اِ) زمین هموار نرم میان سنگستان . ج ، صُحَر. (منتهی الارب ). صحراء. (مهذب الاسماء). || سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ). || تیرگی با سرخی کمی به سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
عجسة
لغتنامه دهخدا
عجسة. [ ع ُ س َ ] (ع اِ) ساعتی از شب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پگاه . (منتهی الارب ). سُحرة. (از اقرب الموارد).
-
مساحر
لغتنامه دهخدا
مساحر. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) سَحر. اعلای سینه : انتفخ مساحره و یا سحره ؛ از حد مرتبه ٔخود تجاوز کرد. (منتهی الارب ). و رجوع به سحر شود.
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن ش...
-
صالح مدیبری
لغتنامه دهخدا
صالح مدیبری . [ ل ِ ح ِ م ُ دَ ب ِ ] (اِخ ) ابن الندیم وی را در شمار معزمین آورده است که از طریقه ٔ محموده به عزائم پرداختندی مقابل طریقه ٔ مذمومه که آن طریقه ٔ سحره است که در عزائم خود ملتجی به ابلیس و ذریه ٔ او شوند. (الفهرست چ مصر ص 432).
-
جابرت
لغتنامه دهخدا
جابرت . [ ] (اِخ ) نام یکی از چهارتن ساحری که با فرعون در مجادله با موسی هم عهد شدند. خواندمیر نویسد: سحره بعقیده ٔ محمدبن جریر الطبری چهار تن بودند بنام : شابرت ، جابرت ، حظحظة، و مصفر.(حبیب السیر چ سنگی طهران جزو اول از ج اول ص 32).