کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِنج انگشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ ] (اِ) سنگی سخت سیاه است و براق و زودشکن در هند باشد. (نزهة القلوب ).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 424 تن سکنه . آب آن از بین رود محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، لبنیات و باغات . شغل اهالی زراعت ، چادرشب وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت...
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 518 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات .شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان قالی وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ِ ن َ ] (اِ) نمک . (الفاظ الادویه ).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ِ/ س َ ] (اِ) جلاجل دف و دائره را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یکی از آلات موسیقی است مخفف سرنج و آن چیزی باشد به بسیاری از جلاجل دائره بزرگتر و در میان قبه ای دارد، بندی بر آن قبه نصب کنند و در جشنها و بازیگاهها با نقاره و دهل نوازند به این...
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج . [ س ُ ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات . (برهان ). سرین مردم . (فرهنگ رشیدی ) (ادات الفضلاء).
-
سنج
لغتنامه دهخدا
سنج .[ س ِ ] (اِخ ) نام دو قریه است در مروشاهجان و یکی از آن دو را سنج عباد خوانند. (معجم البلدان ). قریه ای است به مرو و از آنجاست حسین بن شعیب بن محمد سنجی .
-
گنجینه سنج
لغتنامه دهخدا
گنجینه سنج . [ گ َ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) گنجینه گشای . خزانه دار. گنجینه دار. (ناظم الاطباء). کسی که گنجینه را می سنجد و وزن میکند. که زرها را سنجد و در خزانه نهد : دگر زآن مجوسان گنجینه سنج به آتشکده کس نیاکند گنج . نظامی .گره کرد زآن سان ترازو...
-
کینه سنج
لغتنامه دهخدا
کینه سنج . [ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) کینه دار. کینه کش .کینه ور. کینه ورز. (آنندراج ). انتقامجو : به جای فرستادن نزل و گنج چرا با هزبران شدی کینه سنج ؟نظامی (از آنندراج ).
-
کرشمه سنج
لغتنامه دهخدا
کرشمه سنج . [ ک ِ رِ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه ٔ معشوقان و دیگران سنجد. هدف کرشمه . (فرهنگ فارسی معین ) : به صوفیانه ادایی که سر زد از لب ماکرشمه سنج کنایات این و آن گشتیم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
گاه سنج
لغتنامه دهخدا
گاه سنج . [ س َ ] (اِ مرکب ) وقت سنج . آلت اندازه گیری زمان .
-
گران سنج
لغتنامه دهخدا
گران سنج . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) گران سنگ . وزین : چو شاه آن متاع گران سنج دیدچو دریا یکی دشت پرگنج دید. نظامی .رجوع به گران سنگ شود.
-
کوه سنج
لغتنامه دهخدا
کوه سنج . [ س َ ] (نف مرکب ) هر چیز که به وزن و ثقل کوه باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که وزن کوه داشته باشد و آن به تخمین و قیاس باشد چه کوه ممکن نیست که در ترازویی از ترازوهای این جهانی سنجیده شود. (آنندراج ) : یکی را به دست افگنده کوه گنج به سنجیده ها...
-
گرمی سنج
لغتنامه دهخدا
گرمی سنج . [ گ َ س َ ] (اِ مرکب ) آلتی است که برای تعیین مقدار حرارت یک جسم بکار میرود. واحد مقدار حرارت کالری است . رجوع به گرماسنج شود.