کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِلام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پدرزن سلام
لغتنامه دهخدا
پدرزن سلام . [ پ ِ دَ زَ س َ ] (اِ مرکب ) دیدار اول که دامادکند از پدر زن در خانه ٔ پدرزن . و این اَدَبی است .
-
خیف سلام
لغتنامه دهخدا
خیف سلام . [ خ َ ف ِ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است نزدیک عسفان . (منتهی الارب ).
-
قاضی سلام اﷲ کاشی
لغتنامه دهخدا
قاضی سلام اﷲ کاشی . [ س َ مُل ْ لا هَِ ] (اِخ ) قاضی سلامت رواست و در فضل مقدم و پیشرو. این شعر او راست :کشته گشتن پیش تیغ چون تو دلداری خوش است زنده بودن در جهان بهر چنین کاری خوش است .(ترجمه ٔ مجالس النفائس چ بانک ملی ص 395).
-
واژههای همآوا
-
سلام
لغتنامه دهخدا
سلام . [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن . ته...
-
سلام
لغتنامه دهخدا
سلام . [ س ِ ] (ع مص ) صلح کردن و آشتی نمودن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
صلعم
لغتنامه دهخدا
صلعم . [ ص َ ع َ ] (اِ) اختصار و رمزاست در صلی اﷲ علیه (و آله ) و سلم . و آن درودی است که بر پیغمبر اسلام (ص ) فرستند. رجوع بدان لغت شود.
-
صلام
لغتنامه دهخدا
صلام . [ ص َ/ ص ِ / ص ُل ْ لا ] (ع اِ) مغز کُنار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
مسالمه
لغتنامه دهخدا
مسالمه . [ م ُ ل َ م َ ] (ع مص ) مسالمة. مسالمت . سلام به یکدیگر. (ناظم الاطباء).- مسالمه کردن ؛ سلام کردن به دیگری .(ناظم الاطباء).
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) سلام بن عبداﷲ. رجوع به سلام ... شود.
-
ابوروح
لغتنامه دهخدا
ابوروح . [ اَ ] (اِخ ) سلام بن مسکین . محدث است .
-
ابوالهیثم
لغتنامه دهخدا
ابوالهیثم . [ اَ بُل ْ هََ ث َ ] (اِخ ) سلام . محدث است .
-
غیلان
لغتنامه دهخدا
غیلان . [ غ َ ] (اِخ ) ابویزید. محدث است و از ابی سلام روایت کند.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن سلام بغدادی . او راست : المسند.
-
ابوسلام
لغتنامه دهخدا
ابوسلام . [ اَ س َ ؟ ] (اِخ ) ممطور الحبشی . محدث است و او جدّ زیدبن سلام است .