کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُک زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سک
لغتنامه دهخدا
سک . [ س َ ] (اِخ ) نام قومی از ترک . (از غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سکا شود.
-
سک
لغتنامه دهخدا
سک . [ س َک ک ] (ع اِ) بند آهن و میخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). میخ آهنین . (دهار). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درست . || زره تنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || سوراخ کژدم . (آنندراج ) (منتهی الارب...
-
سک
لغتنامه دهخدا
سک . [ س َک ک ] (ع مص ) زمین کندن بآهن . || تنگ شدن سوراخ گوش . || استوار کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || از بن برکندن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || میخ دوز کردن در بآهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسر در برزدن...
-
سک
لغتنامه دهخدا
سک . [ س ِ ] (اِ) سرکه . (رشیدی ) (غیاث ) (الفاظ الادویه ). سرکه ، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. (برهان ) : چو با انگبین سک بوحدت نشست بره کثرت خیل صفرا ببست . ابوالعباس .چرا بگذاشتی جام می و شیرنهادی پیش خود جام سک و سیر. (ویس و رامین ).ز راه آ...
-
سک
لغتنامه دهخدا
سک . [ س ُ ] (اِ) چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. (یادداشت مؤلف ).چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند. (یادداشت مؤلف ). || نکبت و فلاکت...
-
سک انگبین
لغتنامه دهخدا
سک انگبین . [ س ِ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) سرکنگبین : و آبش چون با سک انگبین بخورند یرقان را نیک بود. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
-
سک المسک
لغتنامه دهخدا
سک المسک . [ س ُک ْ کُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرکبی است از مازو و فاغره و فلیخه و بسباسه و صندل مقاصری و سنبل الطیب و عسل . (الفاظ الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود.
-
حب سک بینج
لغتنامه دهخدا
حب سک بینج . [ ح َب ْ ب ِ س َ ن َ ] (اِ مرکب ) قولنج و درد روده را نفع دهد و بواسیر و بادهای غلیظ را دفع کند و بول و حیض براند. صفت آن : صبر سقوطری و سکبینج وتخم کرفس و انزروت و پوست هلیله ٔ زرد از هر یک دو درم و نیم ، تربد دو درم ، تخم حنظل یک درم و...
-
واژههای همآوا
-
سک زدن
لغتنامه دهخدا
سک زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چوبی که بر سر آن آهنی نوک تیز است بر تن خر و مانند آن برای تیزکردن رفتار فرو برند. (یادداشت مؤلف ). || به مجاز پیاپی یادآوری در طلب چیزی کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
زنجق
لغتنامه دهخدا
زنجق . [ زِ ج ِ ] (ترکی ، اِ) سُک . سیخو. سیخکی و با زدن صرف شود، چون : زنجق زدن ، سک زدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
حفز
لغتنامه دهخدا
حفز. [ ح َ ] (ع مص ) از پس پشت چیزی سپوخته راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت . (دستورالاخوان ). فاسپوختن . راندن . سک زدن . || فاجنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جنبانیدن . واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || حفز برمح ؛ با...
-
مهمیز
لغتنامه دهخدا
مهمیز. [ م ِ ] (از ع ، اِ) مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنه ٔ موزه ٔ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده ٔ اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث ). آهنی به پاشنه ٔ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان ). بَرَص ...
-
نیشتر
لغتنامه دهخدا
نیشتر. [ ت َ ] (اِ) مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است . (فرهنگ خطی ). نیسو. نی...