کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُکْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثک
لغتنامه دهخدا
ثک . [ ث َ ک ک ] (ع مص ) سیاحت کردن در زمین .
-
جستوجو در متن
-
سیت
لغتنامه دهخدا
سیت . (اِخ ) رجوع به سک و سکاها شود.
-
زنجق
لغتنامه دهخدا
زنجق . [ زِ ج ِ ] (ترکی ، اِ) سُک . سیخو. سیخکی و با زدن صرف شود، چون : زنجق زدن ، سک زدن . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
سکوک
لغتنامه دهخدا
سکوک . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سک . (ناظم الاطباء).
-
ابوثقیف
لغتنامه دهخدا
ابوثقیف . [ اَ ث ِق ْ قی ] (ع اِ مرکب ) سِرکه . سک . سِرکا. سِتَه . خَل ّ. (المزهر). ادام البیت .
-
ادام البیت
لغتنامه دهخدا
ادام البیت . [ اِ مُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سرکه . خَل ّ. سته . سِک .
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
سکوا
لغتنامه دهخدا
سکوا. [ س ِک ْ ] (اِ مرکب ) سکبا و آن آشی باشد از گوشت و بلغور وسرکه پزند. (برهان ) (آنندراج ). سکبا = سک (سرکه ) + وا (=با =ابا) آش سرکه . سکبا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سیخکی
لغتنامه دهخدا
سیخکی . [ خ َ ] (ص نسبی ) بمانند سیخ . همچون سیخ راست . || (اِ مرکب ) آهنی نوک تیز که خر و گاو را بدان سک زنند تیز رفتن را. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
لاری
لغتنامه دهخدا
لاری . (ص نسبی ، اِ) (مرغ ...) نوعی از مرغان خانگی . قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است .|| نوعی از سک-ه ٔ نقره ٔ فارس . (آنندراج . در جای دیگر دیده نشد).
-
پاندین
لغتنامه دهخدا
پاندین . [ ی ُ ] (اِخ ) در اساطیر یونانی پادشاه آتن ،پسر سِک رُپس و لیک پسر اوست که سرزمین لیکیه بدو منسوب است . رجوع به ایران باستان ج 1 صفحه ٔ 741 شود.
-
کوشانیان
لغتنامه دهخدا
کوشانیان . (اِخ ) کمی بعد از وفات گوند فارس ، قندهار و پنجاب به دست یک سلسله از طایفه ٔ یوه چی افتاد که آنها را از نژاد سک ها می دانند و معروف به کوشانیان هستند. پادشاهان کوشان کوجوله کادفیزس و ویمه کادفیزس جانشین او تمام قلمرو یوه چیان و تخاریان را ...
-
سکنگبین
لغتنامه دهخدا
سکنگبین . [ س ِ ک َ گ َ ](اِ مرکب ) (از: سک ، سرکه + انگبین ). رجوع کنید به سرکنگبین ، سکنجبین ، اسکنجبین . (مؤید الفضلاء). سرکه انگبین . (مؤید الفضلاء) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سکنجبین ، و آن مرکبی است که از سرکه و عسل پزند بجهت دفع صفرا و...
-
ساکاروک
لغتنامه دهخدا
ساکاروک . (اِخ ) ساکارولی . اصطلاح نویسندگان قدیم یونان (مثلاً سترابون ) در مورد قومی از سکاها، از باجگزاران هخامنشیان که داریوش نام آنان را در کتیبه ٔ نقش رستم سَک هئوم َ وَرک یاد کرده و اکنون این عقیده قوت یافته که این قوم همان طخاریها بوده اند. رج...
-
طفیلی ابدال
لغتنامه دهخدا
طفیلی ابدال . [ طُ ف َ اَ ] (اِخ ) از اتراک خراسان است . اول در کسوت ابدالان میگشت و الحال در خدمت یکی از امرا میباشد. این قطعه ٔ ترکی از اوست :میر طفیلی که نمک وقتنه سک لرنگ رستم دستانی درهیأت رستمنه بنکر و لیک بنعنه باخمه که خراسانی در.(تحفه ٔ سام...