کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . (اِ) رنگ خاکستری مایل مر اسب و استر و خرالاغی را که خط سیاهی از کاکل تا دم کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ خاکستری مایل بسیاهی در اسب و اشتر که نامبارک شمارند. (آنندراج ) : آن یکی عیسی آن یکی خرسول وآن دگر خضر و آن چهارم غول . سنایی .|| ناودان . ...
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِ) ناخن پای شتر که آنرا به عربی فرسن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || سم میش و بز و گوسفند و جز آن . (ناظم الاطباء). سبل . (فرهنگ رشیدی ) : ای آنکه می برد به سفر ناقه ٔ ترامحکم نهاد گشته سولهاش لعل فام .ابن یمین (از آنندراج ).
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِمص ) سستی و فروهشتگی زیر ناف . سستی و فروهشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قره سول
لغتنامه دهخدا
قره سول . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، که در 3 هزارگزی جنوب خاوری چکنه ٔ بالا واقع است . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 117 تن .آب آن از قنات و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . ر...
-
واژههای همآوا
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ] (اِخ ) لفظی عجمی است و در عرب آنرا اصلی نیست . شهریست در بلاد خزر در نواحی باب الابواب و آن دربند است . (معجم البلدان ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ] (ع اِ) لقب پادشاه جرجان است . (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 264). لقب عام ملوک دهستان . (آثار الباقیه از یادداشت بخط مؤلف ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ص َ ] (اِخ ) قریه ای است به نیل در اول صعید. (معجم البلدان ).
-
صول
لغتنامه دهخدا
صول . [ ص َ ] (ع مص ) حمله کردن بر حریف خود و زیادتی نمودن . (منتهی الارب ). حمله بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (دهار) : صدهزاران گور ده شاخ ودلیرچون عدم باشد به پیش صول شیر. مولوی .|| کشتن کسی را. || راندن خر ماده یا گله ٔ خر کره را. ||...
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . (اِ) رنگ خاکستری مایل مر اسب و استر و خرالاغی را که خط سیاهی از کاکل تا دم کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ خاکستری مایل بسیاهی در اسب و اشتر که نامبارک شمارند. (آنندراج ) : آن یکی عیسی آن یکی خرسول وآن دگر خضر و آن چهارم غول . سنایی .|| ناودان . ...
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِ) ناخن پای شتر که آنرا به عربی فرسن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || سم میش و بز و گوسفند و جز آن . (ناظم الاطباء). سبل . (فرهنگ رشیدی ) : ای آنکه می برد به سفر ناقه ٔ ترامحکم نهاد گشته سولهاش لعل فام .ابن یمین (از آنندراج ).
-
سول
لغتنامه دهخدا
سول . [ س َ وَ ] (اِمص ) سستی و فروهشتگی زیر ناف . سستی و فروهشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ثول
لغتنامه دهخدا
ثول . [ ث َ] (ع اِ) گروه زنبوران عسل . (واحد از لفظ خود ندارد). || نر از زنبور عسل . || خانه ٔ زنبوران عسل . || شوره ٔ درخت . || نره ٔ شتر. || غلاف نره ٔ شتر. ج ، اثوال .
-
ثول
لغتنامه دهخدا
ثول . [ ث ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أثول .
-
ثول
لغتنامه دهخدا
ثول . [ث َ ] (ع مص ) احمق گردیدن . || دیوانه شدن گرفتن . || ثولاء شدن گوسفند و آن استرخائی است در اعضای گوسفند یا دیوانگی گوسفند که چون بدو عارض شود تبعیت گوسفندان گذارد و تنها چرد. || ثول وعاء؛ ریختن همه ٔ آنچه را که در خنور بود.