کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُندُسٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سندس
لغتنامه دهخدا
سندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دیبا. دیبای تنک . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب ا...
-
سندس بارس
لغتنامه دهخدا
سندس بارس . [ ] (اِ مرکب ) بیونانی قثای بستانی است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
بوستان سندس
لغتنامه دهخدا
بوستان سندس . [ ن ِ س ُ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزه و گلهای گوناگون . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
سندس
لغتنامه دهخدا
سندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دیبا. دیبای تنک . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب ا...
-
جستوجو در متن
-
سندوس
لغتنامه دهخدا
سندوس . [ س َ ] (اِ) پارچه ٔ نازک از پنبه و کتان : و بر ایشان جامه های پشمین و سندوس فکنده . (مجمل التواریخ و القصص ). سندس .
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخضر وخضراء . منه : هم خضر المناکب ؛ ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خردسندس خضر از پلاس عبقری از گوردین . خاقانی .دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامن کشان سندس ...
-
میسانی
لغتنامه دهخدا
میسانی . (ص نسبی ، اِ) قسمی از بُرد. (یادداشت مؤلف ). گویا نوعی پارچه بوده است که در میسان از بلاد مصر می بافته اند : از وی [ از روم ] جامه ٔ دیبا و سندس و میسانی و طنفسه و جوراب وشلوار بندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم ).
-
بزیون
لغتنامه دهخدا
بزیون . [ ب ُزْ ] (اِ) یک نوع پارچه ٔ گلابتون دوزی و زربفت و کیمخواب . (ناظم الاطباء). نوعی از ابریشم نفیس . (آنندراج ). سندس . دیبا. و احتمال دارد معرب پرنون باشد. (یادداشت بخط دهخدا).
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (ترکی ، اِ) به معنی مطلق پشم استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ٔ ترکی است ، اوحدی آن را استعمال کرده است . (یادداشت مؤلف ). به معنی پشم ظاهراً فارسی باشد، چه بزیون راکه سندس یا نوعی سندس است از مرغزی کنند که پشم نرم زیر موی بز است و بز...
-
استبرق
لغتنامه دهخدا
استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است م...
-
گسترده
لغتنامه دهخدا
گسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده دل از ترس کیهان خدیو. فردوسی .از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج حاج زیر پای ...
-
بیدبن
لغتنامه دهخدا
بیدبن . [ بی ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت بید. (ناظم الاطباء) : بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری .سندس رومی در نارونان پوشانندخرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری .مریم دوشیزه باغ ، نخل رطب بیدبن عیسی یک روزه گل ، ...
-
دامنکشان
لغتنامه دهخدا
دامنکشان . [ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) ج ِ دامنکش . || خرامندگان بناز : یکنفس ای خواجه ٔدامنکشان آستنی بر همه عالم فشان . نظامی .دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند وعبقری . سعدی .دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند...