کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَلط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س َ ] (ع ص ) درشت . || زبان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زبان طویل . (ناظم الاطباء). || مرد زبان دراز. (ناظم الاطباء).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پیکان هموار. ج ، سلاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ سِلْطَة به معنی جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. (منتهی الارب ).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س ُ ] (ع اِمص ) برگماشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
سلت
لغتنامه دهخدا
سلت . [ س َ ](ع مص ) برآوردن روده را بدست . || از بن بریدن بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بینی بریدن بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || ستردن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور کردن زن دست بند حنا را از دست . (منتهی الارب ) ...
-
سلت
لغتنامه دهخدا
سلت . [ س ِ ] (اِخ ) کلت . قومی از اصل هند و اروپایی (هند و ژرمانی ). که مهاجرتهای عمده ٔ ایشان بازمنه ٔ قبل تاریخ میرسد. این قوم نخست اروپای مرکزی و سپس گل ، اسپانیا و جزایر بریتانیا را اشغال کرد و عاقبت رومیان آنان را مستهلک ساختند. در برتانی نواحی...
-
سلت
لغتنامه دهخدا
سلت . [ س ُ ] (ع اِ) جو یا جو بی پوست یا نوعی از آن یا همان جو ترش است و قیل نوعی از گندم و اول صحیح تر است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). جو برهنه . (الفاظ الادویه ). جو که غله ٔ معروف است . (غیاث ). نوعی از حبوب که او را به پارسی جو بره...
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س َ ] (ع ص ) درشت . || زبان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زبان طویل . (ناظم الاطباء). || مرد زبان دراز. (ناظم الاطباء).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پیکان هموار. ج ، سلاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ سِلْطَة به معنی جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. (منتهی الارب ).
-
سلط
لغتنامه دهخدا
سلط. [ س ُ ] (ع اِمص ) برگماشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
صلة
لغتنامه دهخدا
صلة. [ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) پوست یا پوست خشک ناپیراسته . || کفش . || زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده . || بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . || باران فراخ بسیار. || باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد...
-
صلة
لغتنامه دهخدا
صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ ) ابن اشیم ، مکنی به ابی الصهباء.وی یکی از زهاد است . صاحب صفة الصفوة در ترجمه ٔ وی از ثابت بنانی آرد: صلةبن اشیم بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد، در آن حال جوانانی که سرگرم لهو و لعب بودند بر او می گذشتند، صلة می گفت : مرا خ...
-
صلة
لغتنامه دهخدا
صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ )ابن حارث غفاری . بخاری و ابن حبان و ابن سکن گویند:او را صحبتی بوده است . بغوی گوید: به مصر سکونت جست . ابن سکن آرد: حدیث او نزد مصریان اسنادی نیک دارد.ابن یونس گوید: شاهد فتح مصر بود. (الاصابة فی تمییزالصحابه ج 3 ص 253). رجوع ب...