کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَأَلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِ) (فرانسوی ، اِ) اطاق بزرگ . تالار.
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِ) شکسته ٔ سیاه اَل در لهجه ٔ گیلان . رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 259 و سیاه ال در این لغت نامه شود.
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِ) چوبی است در هند که از آن کشتی سازند. (رشیدی ) (انجمن آرا). هندی درختی که از چوب آن کشتی و جهاز سازند. (برهان ). نام درختی است که آن را به تازی ساج گویند و بیشتر در ملک هندوستان چوب آن را در عمارات و کشتی بکار برند و چنان آورده اند که اگر چ...
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِ) حرکت یک دوره ٔ آفتاب است از نقطه ٔ برج حمل تا نقطه ٔ آخر برج حوت و آن را به عربی سنة گویند. (برهان ). سنة. (دهار) (انجمن آرا). عام . (دهار) (منتهی الارب ). حِجَّة. (دهار). حَجَّة. (نصاب ). حول . دکتر معین در حاشیه ٔ برهان این کلمه را در له...
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِخ ) از بلاد و نواحی قدیم هند وسطی است بنوشته ٔ کتاب باج پران . (از تحقیق ماللهند ص 150).
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . (اِخ ) نهری است در روسیه که به رودخانه ٔ دن میپیوندد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
سال
لغتنامه دهخدا
سال . [ ل ل ] (ع اِ) جای رفتن آب در رود. (مهذب الاسماء). وادی فراخ دور تک درختناک . ج ، سُلاّ ن ، سوّال . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
کهن سال
لغتنامه دهخدا
کهن سال . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص مرکب ) معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده . مقابل خردسال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش . خاقانی .ز تاریخ کهنسالان آن بو...
-
سال بسال
لغتنامه دهخدا
سال بسال . [ ب ِ ] (ق مرکب ) سالهای متوالی . سالهای پی در پی . سال از پس سال : مال قوی که با وی نهاده آید سال بسال میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).- امثال :سال بسال دریغ از پارسال . (امثال و حکم ). رجوع به سال شود.
-
سال تحویل
لغتنامه دهخدا
سال تحویل . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ساعتی که سال ، نو شود. هنگام تحویل سال . ساعتی که سال در آن نو گردد. رجوع به سال شود.
-
سال تنگ
لغتنامه دهخدا
سال تنگ . [ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشک سالی . قحطسالی . جدب . تنگسال . (منتهی الارب ).
-
سال جلالی
لغتنامه دهخدا
سال جلالی . [ ل ِ ج َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از سال شمسی است منسوب بتاریخ جلال الدین ملکشاه سلجوقی . ایام سال سیصدوشصت وپنج روز و ربع روز، هر ماه را سی روزه گزیده و در آخر اسفندارمذ پنج روز افزایند و در سال چهارم شش روزافزایند. (غیاث ). سال تا...
-
سال حاصل
لغتنامه دهخدا
سال حاصل . [ ص ِ ] (اِ مرکب ) محصول و حاصل سال . (ناظم الاطباء). آنچه در سال از محصول بدست آید.
-
سال دادن
لغتنامه دهخدا
سال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیاد مرده ای یکسال پس از مرگ او اطعامی کردن . اطعام کردن پس از سال مرگ کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
سال داشتن
لغتنامه دهخدا
سال داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سن داشتن . پیر و معمر بودن .