کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوگند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوگند
لغتنامه دهخدا
سوگند. [ س َ / س ُ گ َ ] (اِ) در اوستا «ونت سوکنتا» (گوگردمند)، دارای گوگرد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد. قسم (به خدا، رسول ، امامان و بزرگان ). (از فرهنگ فارسی معین...
-
واژههای مشابه
-
هم سوگند
لغتنامه دهخدا
هم سوگند. [ هََ س َ /سُو گ َ ] (ص مرکب ) هم قسم . حلیف . (یادداشت مؤلف ).
-
راست سوگند
لغتنامه دهخدا
راست سوگند. [ س َ / سُو گ َ ] (ص مرکب ) که قسم راست دارد. که قسم براستی یاد کند.
-
سوگند خوردن
لغتنامه دهخدا
سوگند خوردن . [ س َ / سُو گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سوگند یاد کردن . قسم خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). حلف . ایلاء. ایتلاء. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : سوگند خورم بهرچه دارم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کلکا. ابوالمؤید بلخی .من آنگاه...
-
سوگند دادن
لغتنامه دهخدا
سوگند دادن . [ س َ / سُو گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسم دادن . تحلیف . استحلاف . احلاف : سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. (تاریخ بیهقی ).مسیحاخصلتا قیصرنژاداترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی .سوگند میدهم بخدایت که بس کنی گرچه عطا چو عمر مکرر نکو تراست . خاقان...
-
سوگند ستار
لغتنامه دهخدا
سوگند ستار. [ س َ / سُو گ َ دِ س َت ْ تا ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سوگندی است مخصوص قماربازان و لوطیان ولایت چه ستار از اسمای حسنه است . (آنندراج ) : چشمان او را هر زمان ور کند و برد از نقد جان همچون مقامرپیشگان سوگند ستار آمده .ملا طغرا (از آنندراج ...
-
سوگند شکستن
لغتنامه دهخدا
سوگند شکستن . [ س َ / سُو گ َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان شکستن . نقض عهد کردن : در عهد تو ای نگار دلبندبس عهد که بشکنند و سوگند.سعدی (کلیات ، ترجیعات چ مصفا ص 829).
-
سوگند یاد کردن
لغتنامه دهخدا
سوگند یاد کردن . [ س َ / سُو گ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) سوگند خوردن . قسم خوردن : بر صدق دعوی خود سوگند یاد کرد. (تاریخ قم ص 300).
-
حسن آباد سوگند
لغتنامه دهخدا
حسن آباد سوگند. [ ح َ س َ دِ س َ گ َ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان کرانی شهرستان بیجار است در 56 هزارگزی شمال خاوری بیجار و 96 هزارگزی جنوب باختری زنجان . به این آبادی در محل «حسن آباد یاسی کند» میگویند. یاسی در ترکی به معنی گودی و یاسلی به معنی عزادار ...
-
جستوجو در متن
-
قسم دادن
لغتنامه دهخدا
قسم دادن . [ ق َ س َ دَ ] (مص مرکب ) سوگند دادن . از کسی سوگند خواستن . نِشْدَت .
-
سحوج
لغتنامه دهخدا
سحوج . [ س َ ] (ع ص ) زن بسیار سوگند که قسم ها تراشد. (منتهی الارب ). زن بسیار سوگند خورنده که شتاب کند در خوردن سوگند. (از اقرب الموارد).
-
هم قسم
لغتنامه دهخدا
هم قسم . [ هََ ق َ س َ ] (ص مرکب ) هم سوگند. حلیف . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با یکدیگر بر سر کاری سوگند خورند.
-
پیر و پیغمبر
لغتنامه دهخدا
پیر و پیغمبر. [ رُ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (از اتباع ) رجوع بهر یک از دو کلمه در ردیف خود شود: سوگند به پیر و پیغمبر؛ قسم و سوگند مغلظ و بسیار. به پیر و پیغمبر سوگند خوردن ؛ سوگندان بسیار یاد کردن .