کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوک
لغتنامه دهخدا
سوک . (اِ) مصیبت . (فرهنگ اسدی ). ماتم . تعزیت . مصیبت . (اوبهی ). رجوع به سوگ شود. || گوشه . زاویه . کنج . (یادداشت بخط مؤلف ): سه سوک ؛ مثلث . چهارسوک ؛ مربع. || (ص ) کوسه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی ). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).- س...
-
سوک
لغتنامه دهخدا
سوک . (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 511 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
سوک
لغتنامه دهخدا
سوک . [ س َ ] (ع مص ) مالیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسواک کردن . (آنندراج ). مالیدن دندانهای خود را بمسواک . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
سوک سیاوش
لغتنامه دهخدا
سوک سیاوش . [ ک ِ وَ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی است .
-
سوک نامه
لغتنامه دهخدا
سوک نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) تسلیت نامه : به نزد نریمان چو یک هفته بودیکی سوک نامه فرستاد زود.اسدی .
-
سه سوک
لغتنامه دهخدا
سه سوک . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 256 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بی سوک
لغتنامه دهخدا
بی سوک . (اِخ ) شهرکی است بناحیت پارس از حدود ارگان با نعمت فراخ و هوای خوش . (حدود العالم ).
-
واژههای همآوا
-
صوک
لغتنامه دهخدا
صوک . [ ص َ ] (ع اِ) اول هر چیزی . || آب مرد. || ما به صوک و بوک ؛ نیست او را جنبشی . || (مص ) چفسیدن کسی را. || بوی خوش گرفتن جامه و اندام و جز آن . یقال : صاک الصوک بالزعفران ؛ ای تلطخ . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شوک
لغتنامه دهخدا
شوک . (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی بازار است که عربان سوق گویند. (برهان ). سوق معرب سوک است . راسته بازار. (از یادداشت مؤلف ). بازار است که به عربی سوق گویند وتبدیل آن سوک است چنانکه الاَّن محل معینی را که عربان بحوالی بصره در آن بازار کنن...
-
خرجیدن
لغتنامه دهخدا
خرجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) چشم گریان داشتن و اشک ریختن . (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چون آن سرو آزاده دیدبخرجید و گفتش که ای شاهزادشنو پند از نو مکن سوک یاد.فردوسی .
-
نیم افراشته
لغتنامه دهخدا
نیم افراشته . [ اَ ت َ/ ت ِ ] (ص مرکب ) بیرق که تمام افراشته نیست . بیرقی که به علامت سوک و عزاداری آن را تمام نیفراشته اند.
-
یاس
لغتنامه دهخدا
یاس . (ترکی ، اِ) عزا. ماتم . تعزیه . سوک .- یاس گرفتن ؛ مجلس ختم منعقد ساختن . (یادداشت مرحوم دهخدا).