کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوسه
لغتنامه دهخدا
سوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان ). کرم گندم . (غیاث ). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج ). شپش گندم . (دهار) : نیاید بکار من این کار جنگ کجا سوسه سنجد بجنگ پلنگ ...
-
واژههای مشابه
-
سوسه بردار
لغتنامه دهخدا
سوسه بردار. [ س َ / س ِ ب َ ] (نف مرکب ) خدشه پذیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بی سوسه
لغتنامه دهخدا
بی سوسه . [ سو س َ / س ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سوسه ) بی حیله . بدون شیله پیله . روراست : معامله ٔ بی سوسه ؛ معامله ای که در او هیچ حقه و تزویر نباشد. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به سوسه شود.
-
جستوجو در متن
-
فحص
لغتنامه دهخدا
فحص . [ ف َ ] (اِخ ) اقلیمی از اقالیم سوسه . (معجم البلدان ).
-
نابل
لغتنامه دهخدا
نابل . [ ب ُ ] (اِخ ) اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسة. (معجم البلدان ). موضعی است بافریقیه . (منتهی الارب ).
-
لبسة
لغتنامه دهخدا
لبسة. [ ل ُ س َ ] (ع اِ) شک . یقال فی الامر لُبسةٌ؛ ای شبهة. (منتهی الارب ). شبهه . سوسه .
-
شیشالنگ
لغتنامه دهخدا
شیشالنگ . [ ل َ] (اِ) سیسالنگ و صعوه که دم جنبان نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم جنبانک . (فرهنگ فارسی معین ). در خراسان سوسه لِنک می گویند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
-
شیله و پیله
لغتنامه دهخدا
شیله و پیله .[ ل َ / ل ِ وُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) (اصطلاح عامیانه ) سوسه . شایبه . مکر. خدعه : آدم بی شیله وپیله ای است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیله پیله شود.
-
خدشه
لغتنامه دهخدا
خدشه . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) خراش . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهره ٔ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی ) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی ). || مجاز...
-
کژه
لغتنامه دهخدا
کژه . [ ک َ ژَ ] (اِ) چوب خواره . کزه ٔ چوب . چوب خور. کرم چوب . (زمخشری ). ارضه .ریونجو. اورنگ . موریانه . || کُرِه غله . سوسه . شپشه ٔ گندم . || دیوک جامه . دیوچک جامه . کرم جامه . (زمخشری ). پت . بید. (یادداشت مؤلف ).
-
صفاقس
لغتنامه دهخدا
صفاقس . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه بر کنار دریای محیط و اهل آن شهر آب از چاه خورند. (منتهی الارب ) (قاموس ). ذکر این شهر در رحله ٔ ابن بطوطه آمده است و گوید از شهر سوسة که بر کنار دریاست به صفاقس رسیدیم و ابیاتی در توصیف و ذم این شهر آورد...
-
تقن
لغتنامه دهخدا
تقن . [ت ِ ] (ع ص ، اِ) طبیعت و اصل ، یقال : الفصاحة من تفنه ؛ ای من سوسه . والسوس ، الطبع. || مرد حاذق . || گل و لای چاه . || آب دفزک سیاه تیره از جوی و مانند آن که به ته نشیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
عثة
لغتنامه دهخدا
عثة. [ ع ُث ْ ث َ ] (ع ص ) عجوز. (اقرب الموارد). گنده پیر. (منتهی الارب ). || (اِ) مته پشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوسة تلحس السوف و الثیاب و اکثر ماتکون فی الصوف . (اقرب الموارد)(از لسان ). || (ص ) زن پلیدزبان گول . (منتهی الارب ). زن پل...