کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوسمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوسمار
لغتنامه دهخدا
سوسمار. (اِ مرکب ) جانوری است مانند راسو، لیکن از او سطبرتر باشد پیه و چربی او را زنان بجهت فربه شدن خورند و بر بدن مالند، و به عربی ضب گویند و نزد شافعی مذهبان گوشت او حلال است . (برهان ) (آنندراج ). جانوری است که بهندی گوه گویند. (غیاث ). وزغة. (بح...
-
واژههای مشابه
-
سرگین سوسمار
لغتنامه دهخدا
سرگین سوسمار. [ س ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی بعرالضب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جستوجو در متن
-
علب
لغتنامه دهخدا
علب . [ ع ُ ] (ع اِ) سوسمار. (از اقرب الموارد). سوسمار سالخورده . (ناظم الاطباء).
-
مکن
لغتنامه دهخدا
مکن . [ م َ / م َ ک ِ ] (ع اِ) خایه ٔ سوسمار. (مهذب الاسماء). بیضه ٔ سوسمار و ملخ و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تخم سوسمار وملخ و مانند آن . (ناظم الاطباء). تخم سوسمار و ملخ وامثال آن دو، چنانکه گویند: مکن الضباب طعام العریب . واحد آن مکنة ...
-
گلموژ
لغتنامه دهخدا
گلموژ.[ گ ُ ] (اِ) چلپاسه و سوسمار. (برهان ) (آنندراج ).
-
کشیه
لغتنامه دهخدا
کشیه . [ ک ُ ] (اِ) پیه سوسمار. (بحر الجواهر).
-
تاتا
لغتنامه دهخدا
تاتا. (اِ) نوعی سوسمار. حربا. بوقلمون خامالاون .
-
ضفطار
لغتنامه دهخدا
ضفطار. [ ض ِ ] (ع اِ) سوسمار کلان سال بدسرشت بدخلقت . (منتهی الارب ). ضب هرم است که بفارسی سوسمار پیر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
مکن
لغتنامه دهخدا
مکن . [ م َ] (ع مص ) بیضه نهادن سوسمار و مانند آن . (منتهی الارب ). تخم نهادن سوسمار و مانند آن و جمع شدن تخمها درزیر شکم آن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ماتورنگ
لغتنامه دهخدا
ماتورنگ . [ رَ ] (اِ) بمعنی سوسمار است و آن جانوری باشد که شافعی مذهبان خورند و عربان ضب خوانند، به موش خرما شباهتی دارد لیکن ازو بزرگتر است . پیه او را زنان به جهت فربه شدن خورند. (برهان ). ماترنگ . (آنندراج ). سوسمار که بتازی ضب گویند. (ناظم الاطبا...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب ُ ] (ع اِ) سوسمار. ضب . (منتهی الارب ). رجوع به برقاء شود.
-
عکد
لغتنامه دهخدا
عکد. [ ع َ ک َ ] (ع مص ) فربه گردیدن سوسمار و شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فربه شدن سوسمار. (تاج المصادر بیهقی ). || چسبیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مکون
لغتنامه دهخدا
مکون . [ م َ ] (ع ص ) سوسمار که خایه ٔ بسیاردارد در شکم . (مهذب الاسماء). بیضه زیر بال گیرنده یا بیضه داده از سوسمار و ملخ و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).