کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوز و ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوز و ساز
لغتنامه دهخدا
سوز و ساز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عشق و محبت و اندوه و الم و غم و آزردگی و ملالت خاطر. (ناظم الاطباء) : بر خود چو شمعخنده زنان گریه میکنم تا با تو سنگدل چکند سوز و ساز من .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
گشته سوز
لغتنامه دهخدا
گشته سوز. [ گ َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مجمری که عطریات را در آن سوزانند. (از انجمن آرا). رجوع به گشته شود.
-
کهنه سوز
لغتنامه دهخدا
کهنه سوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ کهنه ٔ سوخته . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نمک سوز
لغتنامه دهخدا
نمک سوز. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) در نمک سخت شده : ماهی نمک سوز.- نمک سوز کردن ؛ در نمک سخت کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
عالم سوز
لغتنامه دهخدا
عالم سوز. [ ل َ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ همه جهانیان . (ناظم الاطباء).
-
فتیله سوز
لغتنامه دهخدا
فتیله سوز. [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) شمعدان . (آنندراج ).
-
هاروت سوز
لغتنامه دهخدا
هاروت سوز. (نف مرکب ) سوزنده ٔ هاروت : بابل من گنجه ٔ هاروت سوززهره ٔ من خاطر انجم فروز.نظامی (مخزن الاسرار).
-
درمان سوز
لغتنامه دهخدا
درمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
-
دهان سوز
لغتنامه دهخدا
دهان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) دهن سوز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن سوز شود.
-
زبان سوز
لغتنامه دهخدا
زبان سوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زبان گز.
-
سوز آمدن
لغتنامه دهخدا
سوز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نسیم یا باد سرد وزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
انجم سوز
لغتنامه دهخدا
انجم سوز. [ اَ ج ُ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ ستارگان . (مؤید الفضلاء) (از فرهنگ فارسی ). || (اِخ ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ) (هفت قلزم ). آفتاب . (از مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). خورشید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی سوز
لغتنامه دهخدا
بی سوز. (ص مرکب ) (از: بی + سوز) که سوز ندارد. || کسی که شمع را خاموش کند. (ناظم الاطباء).
-
بیشه سوز
لغتنامه دهخدا
بیشه سوز. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب )(از: بیشه + سوز، مخفف سوزاننده ) که بیشه را بسوزاند. سوزاننده ٔ بیشه . به آتش کشنده ٔ بیشه : بیا ساقی آن آب اندیشه سوزکه گر شیر نوشد شود بیشه سوز.حافظ.