کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوز آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوز آمدن
لغتنامه دهخدا
سوز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نسیم یا باد سرد وزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
عرق سوز
لغتنامه دهخدا
عرق سوز. [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) سرخی یا بثوری که در تابستان بعلت کثرت خوی و عرق بر بشره پدید آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). خشک رنده .- عرق سوز شدن ؛ پیدا شدن سوزه ها یعنی بثوری از کثرت خوی بر پوست ، بر اثر گرما. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
ظلم سوز
لغتنامه دهخدا
ظلم سوز. [ ظُ ] (نف مرکب ) ظلم گداز : آسمان قدربخش و روزگار ظلم سوزروزگار ظلم سوز و قدربخش آسمان .سیدذوالفقار شیروانی .
-
عیب سوز
لغتنامه دهخدا
عیب سوز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب سوزنده . ازبین برنده ٔ عیب . سوزنده ٔ نقص و عیب : خامشی او سخن دلفروزدوستی او هنر عیب سوز.نظامی .
-
گشته سوز
لغتنامه دهخدا
گشته سوز. [ گ َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مجمری که عطریات را در آن سوزانند. (از انجمن آرا). رجوع به گشته شود.
-
کشته سوز
لغتنامه دهخدا
کشته سوز. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شمع را سوزانند و کشته گردانند. چراغدان .شمعسوز. (آنندراج ) : در خدمت شاه و تاج وارد اطاق مرصع خانه ٔ تاج الدوله شد که پشتی و مخده ٔ مرصع و مسند مرصع و متکاهای مرصع و دشکهای مرصع و کشته سوز و مجمرها...
-
کهنه سوز
لغتنامه دهخدا
کهنه سوز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ کهنه ٔ سوخته . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نفت سوز
لغتنامه دهخدا
نفت سوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که با نفت سوزد. که با نفت بسوزد و مشتعل شود و حرارت دهد: بخاری نفت سوز.
-
نمک سوز
لغتنامه دهخدا
نمک سوز. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) در نمک سخت شده : ماهی نمک سوز.- نمک سوز کردن ؛ در نمک سخت کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
صوفی سوز
لغتنامه دهخدا
صوفی سوز. (نف مرکب ) سوزاننده ٔ صوفی . از پا درافکننده ٔ صوفی . مست و بیخود کننده ٔ صوفی : شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد بردلبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم .حافظ.
-
عالم سوز
لغتنامه دهخدا
عالم سوز. [ ل َ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ همه جهانیان . (ناظم الاطباء).
-
غم سوز
لغتنامه دهخدا
غم سوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) آن که یا آنچه غم و اندوه را ببرد. غمزدا : گرچه غم سوز و غصه کاه است او [ شراب ]زو مخور کآب زیرکاه است او.اوحدی .
-
فتیله سوز
لغتنامه دهخدا
فتیله سوز. [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) شمعدان . (آنندراج ).
-
نیم سوز
لغتنامه دهخدا
نیم سوز. (ن مف مرکب ) نیم سوخته . (آنندراج ). که نیم آن سوخته است . (یادداشت مؤلف ). نیم سوزیده . که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته و معدوم شده است : اشک چون شمع نیم سوز فشاندخفته تا وقت نیم روز بماند. نظامی .مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح ...