کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آرام سوز
لغتنامه دهخدا
آرام سوز. (نف مرکب ) مخل و بهم زننده ٔ آسایش : بگریه دایه را گفتا چه روز است تو گوئی آتشی آرام سوز است .(ویس و رامین ).
-
آتش سوز
لغتنامه دهخدا
آتش سوز. [ ت َ ] (اِ مرکب ) آتش سوزان . حریق . (دهار) : بر آتش سوز گردآید همه کس تو بر فریاد آتش سوز من رس .(ویس و رامین ).
-
پیه سوز
لغتنامه دهخدا
پیه سوز. (اِ مرکب ) پایه ٔ چراغی از سفال یا از مس و امثال آن که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن ریختندی با فتیله ای از پنبه . پایه ٔ مسین و برآن چراغی سفالین و درآن چراغ روغن کرچک یا بزرک و پلیته ای که بشب می افروختند. ظرفی که در آن پیه سوزند. (آنندرا...
-
جان سوز
لغتنامه دهخدا
جان سوز. (نف مرکب ) جان سوزاننده . روان سوزنده . آنچه یا آنکه جان را بسوزاند. آنکه یا آنچه جان را آزرده سازد : دولتت جاوید بادا کز جلال جاه تو جانسوز اعدا دیده ام . خاقانی .تو با تریاک و من با زهر جانسوزترا آنروز و آنگه من بدین روز. نظامی .و ازتیر سح...
-
درمان سوز
لغتنامه دهخدا
درمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
-
دشمن سوز
لغتنامه دهخدا
دشمن سوز. [ دُ م َ] (نف مرکب ) دشمن سوزنده . سوزنده ٔ خصم : او به دندان و چنگ دشمن سوزبازوی آهنین من شب و روز.نظامی .
-
دهن سوز
لغتنامه دهخدا
دهن سوز. [دَ هََ ] (نف مرکب ) که دهان سوزاند به علت گرمی . که دهان را بسوزاند. سوزنده ٔ دهان . (یادداشت مؤلف ).- آش دهن سوز ؛ آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف ).- آش دهن سوزی نبودن ؛...
-
دهان سوز
لغتنامه دهخدا
دهان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) دهن سوز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن سوز شود.
-
زبان سوز
لغتنامه دهخدا
زبان سوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زبان گز.
-
رخت سوز
لغتنامه دهخدا
رخت سوز. [ رَ ] (نف مرکب ) رخت سوزنده . آنکه اثاث البیت خود را می سوزاند. (ناظم الاطباء). || آنچه رخت را بسوزاند. سوزنده ٔ جامه و مان : بدین غافلی می گذاریم روزکه در مازنند آتش رخت سوز.نظامی .
-
رزم سوز
لغتنامه دهخدا
رزم سوز. [ رَ ] (نف مرکب ) رزم سوزنده . جنگاور. جنگی . (لغات ولف ). آنکه دشمن را در آتش جنگ بسوزد و نابود کند. (فرهنگ فارسی معین ) : وز آن دورتر آرش رزم سوز چو گوران شه ، آن گرد لشکرفروز.فردوسی .
-
شیطان سوز
لغتنامه دهخدا
شیطان سوز. [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) شیطان سوزنده . که شیطان را آتش زند و بسوزد و نابود کند : زآنکه شیطان سوز و دجال افکن است آدم مهدی مکان می خواندش .خاقانی .
-
سوز آمدن
لغتنامه دهخدا
سوز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نسیم یا باد سرد وزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سینه سوز
لغتنامه دهخدا
سینه سوز. [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) جفادیده . رنج دیده . (ناظم الاطباء). سینه سوخته . || (نف مرکب ) سوزنده ٔ سینه . گدازنده ٔ سینه : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری .
-
مهربان سوز
لغتنامه دهخدا
مهربان سوز. [ م ِ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ عاشق . که موجب سوز و گداز عاشق شود. که محب را به سوز و گداز افکند : هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی و مهربان سوزی .نظامی .