کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزن گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کاغذ سوزن زده
لغتنامه دهخدا
کاغذ سوزن زده . [ غ َ ذِ زَ زَ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کاغذ سوزن شود.
-
نان سوزن دار
لغتنامه دهخدا
نان سوزن دار. [ ن ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نانی که سوزن در آن باشد. که سوزن در خمیرش نهفته باشند. || مجازاً، لقمه ٔ گلوگیر و قتال : رو نمی تابد ز حرص از نان سوزن دار سگ دیده های نرم را از تیزی دربان چه باک .صائب (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
سوزنگر
لغتنامه دهخدا
سوزنگر. [ زَ گ َ ] (ص ) سوزن ساز. آنکه سوزن سازد : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی .بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخرکه از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم . سوزنی .از سوزنگر ندیده ای زخم تبرخواهی که نهم سر تو بر دست...
-
جستوجو در متن
-
سوزنگری
لغتنامه دهخدا
سوزنگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل سوزن ساختن . کار سوزن ساز : سوزنگری بمانم و کیمخت گر شوم خر لنگ شد بمرد خرک مرده به که لنگ . سوزنی .تا شرط شغل سوزن و سوزنگری بعرف آخر بود بمثقبه اول بمطرقه .سوزنی .
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
سوزنگر
لغتنامه دهخدا
سوزنگر. [ زَ گ َ ] (ص ) سوزن ساز. آنکه سوزن سازد : بمدح مجلس میمون تو مزین بادجریده ٔ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی .بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخرکه از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم . سوزنی .از سوزنگر ندیده ای زخم تبرخواهی که نهم سر تو بر دست...
-
زیان دیدن
لغتنامه دهخدا
زیان دیدن .[ دی دَ ] (مص مرکب ) آسیب و گزند دیدن : در حد حجاز امن یابم گر سوی خزر زیان ببینم . خاقانی .چون سوزن گر شکسته گشتم جز چشم و سری زیان ندیدم . خاقانی . || خسارت و ضرر دیدن . متضرر شدن . مغبون شدن : گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بی...
-
سنگ سودا
لغتنامه دهخدا
سنگ سودا. [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالافروج : بهر پای خود کسی آخر بدستم میگرفت گر در این گرمابه من هم سنگ سودا بودمی . حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج ).کوه کن افشرده هرگه سوزن مژگان خویش بیستون را آب همچون سنگ سودا برگرفت . محمد سلیم (از...
-
درقه
لغتنامه دهخدا
درقه . [ دَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) درقة. سپر. (از برهان ) : یک درقه بودش [ پیغمبررا ] سر مردی بر آن نگاشته . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بیفکند نیزه کمان برگرفت یکی درقه ٔ کرگ بر سر گرفت . فردوسی .به تیغ پاره کند درقه های چون پولادبه تیر رخنه کند غیبه ها...
-
ناخس
لغتنامه دهخدا
ناخس . [ خ ِ ] (ع اِ) کفتگی بغل شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گری بن دنب شتر یا گر شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جرب و گری شتر و گری در بن دنب شتر.(ناظم الاطباء). جرب عند ذنبه [ ذنب البعیر ] . (از اقرب الموارد). |...
-
سوفار
لغتنامه دهخدا
سوفار.(اِ) دهان تیر که چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (آنندراج ). دهانه ٔ تیر. (شرفنامه ). دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (برهان ) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ...
-
شن
لغتنامه دهخدا
شن . [ ش َ ] (اِ) ناز و کرشمه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : چه جان گر نیستی و چشم پرشن جهان بر من نبودی چشم سوزن . عطار.|| نام گیاهی است که از پوست آن ریسمان بتابند. (برهان ) (آنندراج ). گیاه کنو که از پوست آن ریسمان تابن...
-
اظهر
لغتنامه دهخدا
اظهر. [ اَ هََ ] (اِخ )از شاعران هندوستان و نامش احمدخان بود. او راست :الهی در دلم انداز عشق بی محابا راکنم تا سیر چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را. (از قاموس الاعلام ترکی ).صاحب الذریعه می نویسد: شعر وی در گلشن (ص 26) آمده و صاحب قاموس الاعلام و سپس ...
-
درزی
لغتنامه دهخدا
درزی . [ دَ ] (ص ، اِ) خیاط. (آنندراج ). کسی که خیاطی می کند و جامه می دوزد. (ناظم الاطباء). خیاط. (تاج العروس ). جامه دوز و آن فارسی است و عرب از فارسی گرفته است چه درزن در فارسی به معنی سوزن است .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درزن گر. بیطَر. (یادداشت ...