کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزش
لغتنامه دهخدا
سوزش . [ زِ ] (اِمص ) سوختن . حرقت و التهاب . (ناظم الاطباء). احساس رنج و اذیتی که در برخورد آتش ببدن پدید می آید. (ناظم الاطباء) : اگر اندر سینه سوزش و حرارتی باشد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رگی گشادم و خون بیرون کردم مقداری سره ، آن سوزش اندکی کمتر ...
-
جستوجو در متن
-
لوعت
لغتنامه دهخدا
لوعت . [ ل َ ع َ ] (ع اِمص ) سوزش . حُرقه . (مهذب الاسماء). سوزش دل از عشق . (غیاث ). سوزش و سوختن دل از عشق . التیاع .سوزش عشق دل را. (بحرالجواهر). سوزش دل . (دهار). سوزش درون و رنج و تعب از عشق و دوستی یا از اندوه و بیماری . || سیاهی سرپستان . (منت...
-
سوجش
لغتنامه دهخدا
سوجش . [ ج ِ ] (اِمص ) به معنی سوزش است که از سوختن باشد. (برهان ).
-
تعل
لغتنامه دهخدا
تعل . [ ت َ ع َ ] (ع اِ) سوزش حلق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حرارت و سوزش حلق خشک . (از اقرب الموارد).
-
حرقةالبول
لغتنامه دهخدا
حرقةالبول . [ ح ُ ق َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) سوزش مجراگاه آب تافتن . سوختن گذرگاه شاش هنگام دفع آن . سوزش گاه ِ بیرون شدن گمیز در گذرگاه آن . سوزش آب تاختن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گم سوزک . و این غیر سوزاک و سوزنک است . رجوع به قانون ابن سینا چ تهر...
-
پوازی
لغتنامه دهخدا
پوازی . [ پ َ ] (اِ) درد و سوزش و آن را به عربی جَوی ̍ خوانند. (برهان قاطع).
-
فحة
لغتنامه دهخدا
فحة. [ ف ُح ْ ح َ ] (ع اِ) گرمی و سوزش فلفل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
وهج
لغتنامه دهخدا
وهج . [ وَ هََ ] (ع اِمص ) سوزانی آتش و افروختگی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). افروختگی و سوزش آتش . (غیاث اللغات ).
-
آتش بجان
لغتنامه دهخدا
آتش بجان . [ ت َ ب ِ ] (اِ مرکب ) غم و سوزش و شوق محبت . (برهان ). و آتش بجان گرفته ، نفرینی است .
-
حراز
لغتنامه دهخدا
حراز. [ ح ِ ] (ع مص ) محارزه . با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب ). || نهایت کردن در کاری . || درد و سوزش دل از خشم و جز آن .
-
فصعان
لغتنامه دهخدا
فصعان . [ ف َ ] (ع ص ) آن که پیوسته برهنه سر باشداز گرمی و سوزش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
لیعة
لغتنامه دهخدا
لیعة. [ ل َ ع َ ] (ع اِ)لیعةالجوع ؛ تیزی گرسنگی و سوزش آن . (منتهی الارب ).
-
حرورت
لغتنامه دهخدا
حرورت . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) حَرورة. آزادی . آزادمردی . || سوزش و تیزی طعامی در دهان . حروریت .
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َ وا ] (ع اِ) آب بوگرفته و گَنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوزش اندوه . (منتهی الارب ). سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن . سوزش دل از عشق و محبت . (آنندراج ). || طول مرض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درازی مرض . (آنندراج ). || بی...