کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزاندن
لغتنامه دهخدا
سوزاندن . [ دَ ] (مص ) سوزانیدن . (ناظم الاطباء). آتش زدن : بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش . سعدی .مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی . سعدی .|| (اصطلاح بنایان ) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو...
-
واژههای مشابه
-
ژووینیی سوزاندن
لغتنامه دهخدا
ژووینیی سوزاندن . [ وین ْ دِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «اُرن » از ولایت آرژانتان ، دارای راه آهن و 917 تن سکنه .
-
خانه سوزاندن
لغتنامه دهخدا
خانه سوزاندن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) سوزاندن خانه . کنایه از برباد دادن خانه و خانواده است .
-
جستوجو در متن
-
جزاندن
لغتنامه دهخدا
جزاندن . [ ج ِ دَ ] (مص ) در تداول عامه ، آزار کردن . دل کسی را سوزاندن .
-
سوزاندنی
لغتنامه دهخدا
سوزاندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوزاندن باشد.
-
فروختنی
لغتنامه دهخدا
فروختنی . [ ف َ ت َ / ف ُ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل افروختن . قابل اشتعال . آنچه روشن کردن و سوزاندن را شاید چون شمع و جز آن . رجوع به فروختن ، افروختن و افروختنی شود.
-
بدله
لغتنامه دهخدا
بدله . [ ب ِ ل َه ْ ] (اِ) درختی که هرگز بار ندهد. || درختی که تنها برای سوزاندن باشد. || لباس هرروزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مواد قبل شود.
-
کز دادن
لغتنامه دهخدا
کز دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را بر آتش گرفتن تا موی او بسوزد. سوختن پرز پارچه های پشمی و موها و پرهای ریزه ٔ مرغ پرکنده و مانند آن . تشویط. (یادداشت مؤلف ). سوزاندن موهای ریز کله و پاچه و گوشت طیور در روی آتش پس از پاک کردن آنها و کشیدن پرها...
-
عودسوزی
لغتنامه دهخدا
عودسوزی . (حامص مرکب ) سوزاندن عود. بر آتش نهادن عود تا بوی خوش دهد. عود سوختن . رجوع به عود سوختن شود : ز دلها کرده در مجمرفروزی به وقت عودسازی عودسوزی . نظامی .- عودسوزی کردن ؛ سوزاندن عود : تا شب آنجا نشاط و بازی کردعودسوزی و عطرسازی کرد.نظامی .
-
عطرسوزی
لغتنامه دهخدا
عطرسوزی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) سوزاندن عطر تا بوی آن برآید و پراکنده شود. پراکندن عطر : و آن تنگ دهان تنگ روزی چون عود و شکر به عطرسوزی .نظامی .
-
فروشکستن
لغتنامه دهخدا
فروشکستن . [ ف ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . رجوع به شکستن شود. || شکست دادن و خوار کردن .دماغ سوزاندن : اگر کسی دماغی دارد او را فروشکند و دعوی از سر بیرون کند. (تذکرة الاولیاء).
-
خرقه سوزی
لغتنامه دهخدا
خرقه سوزی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل سوزاندن خرقه بوسیله ٔ صوفی از جهت کثرت وجد یا بجهت شکر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جیز
لغتنامه دهخدا
جیز. (اِ صوت ) در تداول عوام ، کلمه ای که بدان کودکان رااز نزدیک شدن به آتش ترسانند. آتش در زبان اطفال .- جیز شدن ؛ سوختن در زبان اطفال .- جیز کردن ؛ سوزاندن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).