کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سورن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سورن
لغتنامه دهخدا
سورن . [ رَ ] (اِخ ) نام خانواده ای که در دوره ٔاشکانیان دارای قدرت بوده اند. رجوع به تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 3، 9، 63، 65، 81 201، 250 شود.
-
سورن
لغتنامه دهخدا
سورن . [ رَ ] (ترکی ، اِ) اﷲاکبر یا مثل آن گفتن لشکریان به آواز بلند در هنگام تاختن بر خصم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و بعضی گویند های و هویی که اتراک وقت محاربه کنند. (آنندراج ) : سپه کار بیکار برخاستندگورگه زده سورن انداختند. شرف الدین علی یزدی (...
-
جستوجو در متن
-
گلوسستر
لغتنامه دهخدا
گلوسستر. [ گ ِ س ِ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در انگلستان که 67300 تن سکنه دارد و در کنار بندر سورن واقع شده ، کلیسای بزرگ و کارخانه ٔ پشم و چوب دارد.
-
روپن
لغتنامه دهخدا
روپن . [ پ ِ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ سورن از سلسله های ارمنی نژاد بود که از 1080 تا 1095 م . در نواحی طرسوس فرمانروایی کرد. رجوع به طرسوس و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
روپن
لغتنامه دهخدا
روپن . [ پ ِ ] (اِخ ) از شاهزادگان ارمنی نژاد سلسله ٔ سورن بود و از 1174 تا 1185 م . در نواحی طرسوس فرمانروایی کرد، و سپس حکومت را به برادر خود لیون سپرد.
-
گورگه
لغتنامه دهخدا
گورگه . [ گ َ وُ گ َ / گ ِ ] (مغولی ، اِ) به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج ) : سپه کار پیکار برساختندگورگه زده سورن انداختند. شرف الدین علی یزدی (از آنندراج ).رجوع به گورگا شود.
-
گل تپه
لغتنامه دهخدا
گل تپه . [ گ ُ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع در 28000گزی شمال باختر سنقر و 6000گزی شمال خاور سورن آباد. هوای آن سرد و دارای 170 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات ، حبوبات و...
-
قراسوران
لغتنامه دهخدا
قراسوران .[ ق َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) قراسورن . سرهنگ محافظین قافله و محافظین راه . (ناظم الاطباء). کسی که به سرکردگی فوجی از طرف سلاطین در راهها بنشیند تا قوافل را از منازل مخوفه محفوظ بگذارند و معنی ترکیبی آن در ترکی سپاهی راننده ، قراسپاهی و سورن را...
-
چفدر
لغتنامه دهخدا
چفدر. [ چ َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 29 هزارگزی شمال باختر سنقر و 5 هزارگزی شمال سراب سورن آباد واقع است . دامنه و سردسیر است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات . محصولش غلات ، حبوبات و توتون . شغل...
-
حبشی
لغتنامه دهخدا
حبشی . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان 16 هزارگزی شمال باختر سنقر، سه هزارگزی شمال سلیمان شاه . دامنه ، سردسیر. سکنه 335 تن ، کرد، فارسی . آب آن از چشمه ، محصول آنجا حبوبات ، غلات ، تریاک ، توتون . شغل اهالی...
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ل َ ] (اِخ ) پهله . پارت . (ایران باستان ج 3 ص 2592 و 2593).پرتو.اسم پارت در زبان پارسی باستان پرثوه بوده (کتیبه های داریوش بزرگ )، بمرور زمان پرثوه به پرهوه و پلهوه بدل شده است ، بعضی نویسندگان ارمنی «پهلوانی » راموافق تلفظ زمان خود پلهو...
-
غلبة
لغتنامه دهخدا
غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). چیرگی . نجدت . تَغَلﱡب . قهر. استیلاء. فیروزی . فیرو...
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ)گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گل خبازی و نان کلاغ . (ناظم الاطباء). پنیرک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ . خبازی . (فرهنگ فارسی معین ). || بچه ٔ سگ را نیز گفته اند. (برهان )...
-
ارداشس
لغتنامه دهخدا
ارداشس . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) بزبان ارمنی اردشیر (ارتخشیر، ارته خشثره ) را ارداشس گفته اند و چند تن از بزرگان ارمنستان بدین نام خوانده شده اند از آن جمله : ارداشس (برومی : آرتاکسیاس ) پسر ارتاواسد. رومیان پس از تصرف ارمنستان (در عصر اشک چهاردهم فرهاد چه...