کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سودایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کله خشک
لغتنامه دهخدا
کله خشک . [ ک َل ْ ل َ /ل ِ خ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از برهان ). کنایه از مردم دیوانه و سودایی مزاج باشد. (از آنندراج ). مردم سودایی و دیوانه مزاج . (ناظم الاطباء). || تریاکی . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی م...
-
سر بر کمر زدن
لغتنامه دهخدا
سر بر کمر زدن . [ س َ ب َ ک َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیوانه شدن و سودایی گردیدن . (برهان ) (انجمن آرا).
-
متلوه
لغتنامه دهخدا
متلوه . [ م َ ] (ع ص ) گاله . بیخود و سرگشته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).- متلوه العقل ؛ دیوانه ٔ سودایی و مجنون . (آنندراج ). دیوانه و بی عقل . (ناظم الاطباء).
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (ص نسبی ) منسوب به ماه یعنی قمری . || منسوب به ماه یعنی شهری . (ناظم الاطباء). || منسوب به ولایت ماه . مادی . و از آن است تفاح ماهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سودایی و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
باریک گشتن
لغتنامه دهخدا
باریک گشتن . [ گ َ ت َ ](مص مرکب ) لاغر شدن . باریک شدن . باریک گردیدن . || خرد شدن . رجوع به باریک و باریک شدن و باریک گردیدن شود. لطف . لطافت . (منتهی الارب ) : تن سودایی من در خم آن موی نحیف گشته باریک که ابریشم سازش کردم .مسیح کاشی (از ارمغان آصف...
-
مونس اصفهانی
لغتنامه دهخدا
مونس اصفهانی . [ ن ِ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دوازدهم و اسمش میرزا محمد، مردی سودایی پریشان دماغ بوده ، از سفر هندوستان به اصفهان بازگشته ، مالیخولیابر وی مستولی بود، در آن حالت متوفی شد. از اوست :تا چهره ز تاب حسن افروخته ای آتش زده ای به جا...
-
اشتلابوس
لغتنامه دهخدا
اشتلابوس . [ اِ ت ِ ] (معرب ، اِ) دارشیشعان . بهندی کائیهل است . (الفاظالادویه ) . بیونانی درختی است سطبر و خارناک ، پوست آن مانند قرفه سرخ و ضخیم می باشد،وسواس سودایی را نافع است و ضماد آن با سرکه درد دندان را تخفیف دهد و بعبارت دیگر آنرا دارشیشعان ...
-
موسوس
لغتنامه دهخدا
موسوس . [ م ُ وَ وِ ] (ع ص ) آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء).- موسوس سودایی ؛ مرد ملول و مغموم . (ناظم الاطباء). || وسوسه کننده .آنکه وسوسه کند. آنکه به سوی اندیشه و رای و راه بدبکشاند: شیطان موسوس . وسوسه انگیز. به وهم و خیال ...
-
تنگ بستن
لغتنامه دهخدا
تنگ بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تنگ کشیدن . تنگ برکشیدن . استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص . بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار : به زین بر، ببستند تنگ استواربگفتند و رفتند زی کارزار. فردوسی .چون تو سوار ف...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مُرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند و معرب آن یارج است و مشهور به ایارج بود. (برهان ). ترکیبی است که اطبا بجهت تلیین طبیعت دهند و ایارج معرب آن است . (آنندراج ). مرکبیست از ادویه ٔ ملینه که اطبا جهت مسهل سازند...
-
محترق
لغتنامه دهخدا
محترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سوزان . (ناظم الاطباء).- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع ال...
-
فکرت
لغتنامه دهخدا
فکرت . [ ف ِ رَ ] (ع اِ) فکرة. رجوع به فکرة شود. || اندیشه .ج ، فِکَر. (فرهنگ فارسی معین ) : چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی ).بر خاطرم امروز همی گشت نیاردگر فکرت سقراط بود پر...
-
مونس
لغتنامه دهخدا
مونس . [ ن ِ ] (از ع ، ص ) انس دهنده . || انس گرفته . خوگاره . خوگر. (ناظم الاطباء). همراز. (مهذب الاسماء). انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . (یادداشت مؤلف ). همدم . (غیاث ) (آنندراج ). آرام دهنده . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). شادکننده . (دهار) ...
-
مفاصل
لغتنامه دهخدا
مفاصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مفصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان . (آنندراج ). پیوندگاههای اندام . (غیاث ) (ناظم الاطباء). بندها.پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بچر، کت ...
-
داءالفیل
لغتنامه دهخدا
داءالفیل . [ ئُل ْ ] (ع اِ مرکب ) علتی که ساق برآماسد و سخت شود. بیماری باشد که همه ٔ ساق بیاماسد و بزرگ و سطبر شود و گاه باشد که در جای دیگر تن پیدا آید. بیماری که ساق از آن بیاماسد و سخت شود. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). پاغره . پاغر. پیل پا.کُلن ....