کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته زار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوخته زار
لغتنامه دهخدا
سوخته زار. [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول . دارای 150تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
گنج سوخته
لغتنامه دهخدا
گنج سوخته . [ گ َ ج ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) نام لحنی است تصنیف باربد. (فرهنگ رشیدی ). نام لحن هیجدهم است از سی لحن باربد. (فرهنگ نظام ). نام نوائی است از موسیقی . (ناظم الاطباء). در خسرو و شیرین نظامی چ وحید دستگردی ص 191 لحن سوم ذکر شده است : ز گنج...
-
گنج سوخته
لغتنامه دهخدا
گنج سوخته . [ گ َ ج ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام گنج پنجم است از جمله ٔ هشت گنج خسروپرویز و معنی ترکیبی آن گنج سنجیده است ، چه سخته و سوخته بمعنی سنجیده هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نام گنج پنجم است از جمله ٔ هفت گنج خسروپرویز. (جهانگیری ). و رجوع ...
-
کون سوخته
لغتنامه دهخدا
کون سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه سرینش سوخته . || کنایه از کسی که زیانی سخت دیده . آنکه کلاه به سرش رفته . || شخصی که از نام و ننگ درگذشته باشد. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : در گلشن عشق بدقماریم کون سوخته های روزگاریم .غزالی (از آنندرا...
-
نفس سوخته
لغتنامه دهخدا
نفس سوخته . [ ن َ ف َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ساکت . خاموش . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) : نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را. صائب (از آنندراج ).|| کنایه از دل سوخته . رنج دیده : می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت می ت...
-
ستاره سوخته
لغتنامه دهخدا
ستاره سوخته . [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپندستاره سوختگان ایمنند از دوزخ . صائب (از آنندراج ).نظیری نظیراو نتواند گردید. اختری ستاره سوخته ٔ او باشد. (دره ٔنادره...
-
ساقری سوخته
لغتنامه دهخدا
ساقری سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) قسمی چرم گرانبها.سختیان . پرنداخ . کیمخت . رجوع به ساغری سوخته شود.
-
عود سوخته
لغتنامه دهخدا
عود سوخته . [ دِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عودی که سوخته باشد، و ظاهراً آن را برای سپید کردن دندان بکار میبردند : مشرق به عود سوخته دندان سپید کردچون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش . خاقانی .خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح راگویی به عود سو...
-
نیم سوخته
لغتنامه دهخدا
نیم سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است : پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت . (مجمل التواریخ ...
-
تب سوخته
لغتنامه دهخدا
تب سوخته . [ ت َ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج ) : در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
دست سوخته
لغتنامه دهخدا
دست سوخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سوخته دست . آسیب به دست رسیده . رنج سوختن دست کشیده : ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی .خاقانی .
-
دل سوخته
لغتنامه دهخدا
دل سوخته . [ دِ ل ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل ستمدیده . دل غم دیده : سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس اندوه دل سوخته دلسوخته داند. سعدی .نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.سلمان (از آنندراج ).
-
درون سوخته
لغتنامه دهخدا
درون سوخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سوخته درون . آنکه دل او سوخته باشد. گرفتار اندوه و تاثر شدید. دلسوخته : گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی .سعدی .
-
دره سوخته
لغتنامه دهخدا
دره سوخته . [ دَرْ رَ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوچمبو بخش داران شهرستان فریدن . واقع در 42هزارگزی شمال باختری داران و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ ازنا به اصفهان . با 267 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ...