کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوت کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوت کشیدن
لغتنامه دهخدا
سوت کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
گرم سوت
لغتنامه دهخدا
گرم سوت . [ گ َ ] (اِ) نوعی از جامه ها و این هندی است و اصلش گرب سوت . گرب به معنی میان و سوت بمعنی ریسمان یعنی جامه ٔ ابریشمی که پود آن ریسمان بود. ظاهراً فارسیان بجهت قرب مخرج «با» را به میم بدل کرده اند یا غلط ایشان است . محسن تأثیر : سخن تند از ...
-
سوت زدن
لغتنامه دهخدا
سوت زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) صفیر برآوردن . هشتک زدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سوت کردن
لغتنامه دهخدا
سوت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن دولک بجایی نادسترس . دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). افکندن چیزی به خانه ٔ همسایگان یا جایی ناشناس که دوباره نتوان یافت یا بصعوبت توان یافت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سوت و کور
لغتنامه دهخدا
سوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کوری بود؛ یعنی بی ساز و آواز و بی سر و صدا.
-
جستوجو در متن
-
صفیر برآوردن
لغتنامه دهخدا
صفیر برآوردن . [ ص َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . سوت کشیدن . مُکاء. بشخولیدن . شخولیدن .
-
صفیر کشیدن
لغتنامه دهخدا
صفیر کشیدن . [ ص َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . سوت کشیدن . || کنایه از رسوا و ذلیل نمودن . (آنندراج ). سوت کشیدن بعلامت تحقیر : در چمن هرگه به او همراه می بیند مرااز پس سر چون رقیبان می کشد بلبل صفیر.سلیم (از آنندراج ).
-
بشخولیدن
لغتنامه دهخدا
بشخولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شخولیدن . الصفیر. (تاج المصادر بیهقی ). بشخلیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . || صفیر. بشخول . (یادداشت مؤلف ).
-
بشخلیدن
لغتنامه دهخدا
بشخلیدن . [ ب ُ خ َ دَ ] (مص ) بشخو کردن . صفیر زدن . بشخولیدن . (زمخشری ). سوت زدن . سوت کشیدن . و رجوع به بشخو کردن شود.
-
بشخو کردن
لغتنامه دهخدا
بشخو کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بشخلیدن . بشخولیدن . الصفیر. (تاج المصادر بیهقی ). صفیر زدن . سوت زدن . سوت کشیدن . رجوع به بشخلیدن ، بشخولیدن و شخول شود. || ادامه . (منتهی الارب ).
-
صفیر زدن
لغتنامه دهخدا
صفیر زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . مکاء : چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی . منوچهری .اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست . منوچهری .گر شیرخواره لاله ٔ سرخس...
-
زنجره
لغتنامه دهخدا
زنجره . [ زَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). به لغت ا...
-
شپلت
لغتنامه دهخدا
شپلت . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ) شپل . پایه و مرتبه باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). جاه و منزلت . رتبه . (ناظم الاطباء) : چون سرای شپلت تو دولت شه پست کردشاه را دولت چنان باید ترا شپلت چنین . سنایی .شپلت خود پست کردی دولت مستیت رامستی و پستی ب...