کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سواک
لغتنامه دهخدا
سواک . [ س َ ] (ع مص ) مسواک کردن . (ناظم الاطباء). || بد رفتن از ناتوانی و نرم دست رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سواک
لغتنامه دهخدا
سواک . [ س َ ] (مص ) رفتار نرم . (غیاث ). رفتار نرم و آهسته . (ناظم الاطباء). || برابر در این صورت مرکب از لفظ سَوا به معنی برابر است و کاف خطاب . (غیاث ).
-
سواک
لغتنامه دهخدا
سواک . [ س ِ ] (ع اِ) چوب دندان مال . مسواک . (منتهی الارب ). مسواک است و آن چوبی باشد که در وقت نماز کردن و غیر آن بر درزدندانها مالند. (برهان ). مسواک . (غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، سُوُک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سواک
لغتنامه دهخدا
سواک . [ س ُ ] (اِ) زردی باشد که بر روی غله زار نشیند و غله ضائع کند. (برهان ). زردی کشت . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ).
-
جستوجو در متن
-
استواک
لغتنامه دهخدا
استواک . [ اِ ت ِ ](ع مص ) سواک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اِستیاک .
-
مساوکة
لغتنامه دهخدا
مساوکة. [ م ُ وَ ک َ ] (ع مص )سواک . بد رفتن ستور از لاغری . (تاج المصادر بیهقی ).
-
استیاک
لغتنامه دهخدا
استیاک . [ اِ ] (ع مص ) سِواک . مسواک کردن . مسواک زدن . دندان مالیدن . یقال : استاک زیدٌ. (منتهی الارب ).
-
تشنک
لغتنامه دهخدا
تشنک . [ ت َ ش َ ن َ ] (اِ) سواک النبی . ناعمه . ابوشوشه . قویسه . مریمیه . سلبیه . مریم گلی . و امروزباغبانهای ما سلبی گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دندان شوی
لغتنامه دهخدا
دندان شوی . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان شو. سواک . مسواک . دندان زدای . دندان سای . دندان شویه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود.
-
صاحب السواک
لغتنامه دهخدا
صاحب السواک . [ ح ِ بُس ْ س ِ ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن مسعود خادم رسول (ص ) است ، چه وی سِواک رسول (ص ) داشتی . رجوع به ابن مسعود و عبداﷲبن مسعود شود.
-
فلفلة
لغتنامه دهخدا
فلفلة. [ ف َ ف َ ل َ ] (ع مص ) خرامیدن به ناز. (منتهی الارب ). تبختر. (اقرب الموارد). || دندان مالیدن به سواک [ مسواک ]. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فلفل در طعام یا شراب کردن . (المصادر زوزنی ) (اقرب الموارد).
-
قصمة
لغتنامه دهخدا
قصمة. [ ق ِ / ق َ / ق ُ م َ ] (ع اِ) پاره ٔ شکسته و جداشده . (منتهی الارب ). کسره . (اقرب الموارد). و از این باب است این حدیث : استغنوا عن الناس و لو عن قصمة سواک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ابوشوشه
لغتنامه دهخدا
ابوشوشه . [ اَ شو ش َ ] (ع اِ مرکب ) قسمی گیاه طبی . سواک النبی . تشَنَک . سلبی .ناعمه . مریم گلی . مَریَمیّه . قویسه . سلبیه ٔ ناعمه .
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب الهذلی . علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »...