کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ خ ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه . مرکوب آهنین . دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی مو...
-
چرخ سواری
لغتنامه دهخدا
چرخ سواری . [ چ َ س َ ] (حامص مرکب ) سوار دوچرخه شدن .
-
چست سواری
لغتنامه دهخدا
چست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده .عطار.
-
جستوجو در متن
-
شکرسوار
لغتنامه دهخدا
شکرسوار. [ ش َ ک َ س َ ] (ص مرکب ) کسی که حرکات و سکنات او بغایت شیرین و خوش آینده بود. (آنندراج ). || سواری که سواری وی مطبوع نماید. (فرهنگ فارسی معین ). که در سواری شیرین کاری کند. و رجوع به شکرسماع شود.
-
فروسة
لغتنامه دهخدا
فروسة. [ ف ُ س َ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری . (منتهی الارب ). حاذق گردیدن در کار خیل . (اقرب الموارد). || شناختن اسب و سواری کردن . || (اِمص ) سواری . || اسب شناسی . (منتهی الارب ).
-
فراسة
لغتنامه دهخدا
فراسة. [ ف َ س َ ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سواری کردن . (منتهی الارب ).
-
فروسیة
لغتنامه دهخدا
فروسیة. [ ف ُ سی ی َ ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری . (منتهی الارب ). حاذق گردیدن در امر خیل . (اقرب الموارد). || شناختن اسب و سواری کردن . || (اِمص ) سواری . || اسب شناسی . (منتهی الارب ). فروسة. رجوع به فروسة شود.
-
سری کردن
لغتنامه دهخدا
سری کردن . [ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سواری کردن . (آنندراج بنقل از اسکندرنامه ).
-
فیلسواری
لغتنامه دهخدا
فیلسواری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سواری کردن بر پیل . فیلسوار بودن . رجوع به فیلسوار شود.
-
پیادگی
لغتنامه دهخدا
پیادگی . [ دَ/ دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیاده . مقابل سواری .
-
متقلعف
لغتنامه دهخدا
متقلعف . [ م ُ ت َ ق َع ِ ] (ع ص ) سوارشونده بر ناقه ای که در سواری نیامده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوارشونده بر ماده شتری که در سواری نیامده باشد. (ناظم الاطباء).
-
برنشستی
لغتنامه دهخدا
برنشستی . [ ب َ ن ِ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به برنشست که ستور سواری باشد. مَرکب . مرکوب . رکوب . رکوبة. سواری . بارگی ، مقابل باری . (یادداشت دهخدا): رَکوب ؛ ستور برنشستی . عَسجدیة؛ شتران برنشستی شاهان . (از منتهی الارب ).
-
سوارکار
لغتنامه دهخدا
سوارکار. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد دانا بشیوه های سواری . مجرب در سواری . ماهر در سواری اسب و فنون آن . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج ). اسوار. سوارکار نیکو. (من...
-
کوتال
لغتنامه دهخدا
کوتال . (ترکی -مغولی ، اِ) اسب سواری . کوتل . کتل . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتل و کتل شود.
-
گاوباز
لغتنامه دهخدا
گاوباز. (نف مرکب ) سواری که با نیزه با گاو جنگ میکند . || کولی قره چی .