کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سواد کردن
لغتنامه دهخدا
سواد کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن و از روی مکتوب و نوشته ٔ اصلی نوشتن .(ناظم الاطباء). نقل نوشتن از قباله و رقم و حکم و جز آن و گویند این رقم را سواد کنید. (از آنندراج ). مبیضه کردن . نسخه برداشتن . استنساخ کردن : اخلاق تو سواد همی کرد آسما...
-
واژههای مشابه
-
کوره سواد
لغتنامه دهخدا
کوره سواد. [ رَ/ رِ س َ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ اندکی از خواندن و نوشتن . خواندن و نوشتن کم بی علم و دانشی دیگر. خواندن و نوشتنی کم . نیمه سواد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
نیمه سواد
لغتنامه دهخدا
نیمه سواد. [ م َ / م ِ س َ ] (اِ مرکب ) خواندن و نوشتن کم . کوره سواد. سواد کم . (یادداشت مؤلف ).
-
روشن سواد
لغتنامه دهخدا
روشن سواد. [ رَ / رُو ش َ س َ ] (ص مرکب ) باوقوف و دانای در خواندن خط. (ناظم الاطباء). || صاحب آنندراج کلمه را بمعنی آنکه برخواندن و مطالعه نمودن خط و کتابت قدرت داشته باشد آورده و بیت ذیل را شاهد قرار داده است : صبحها روشن سواد نسخه ٔ آرام نیست سطرک...
-
سواد اعظم
لغتنامه دهخدا
سواد اعظم . [ س َ دِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر شهر بزرگ عموماً و مکه ٔ معظمه خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). شهر بزرگ . (غیاث ). آنجا که مردمان یک قوم بیشتر و زیادتر از دیگر جایها مسکن گزیده اند. کرسی . عاصمه . پای تخت . علیکم با...
-
سواد حبش
لغتنامه دهخدا
سواد حبش . [ س َ دِ ح َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زگال بسیار. (آنندراج ).
-
سواد داشتن
لغتنامه دهخدا
سواد داشتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) ملکه ٔ خواندن و نوشتن داشتن و با علم بودن . (ناظم الاطباء).
-
سواد سپهر
لغتنامه دهخدا
سواد سپهر. [ س َ دِ س ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان پیروزه گون : چارشنبه که از شکوفه ٔ مهرگشت پیروزه گون سواد سپهر.نظامی (هفت پیکر ص 235).
-
اهل سواد
لغتنامه دهخدا
اهل سواد. [ اَ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روستائیها.بادیه نشینان . و رجوع به المعرب جوالیقی ص 335 شود.
-
بهشتی سواد
لغتنامه دهخدا
بهشتی سواد. [ ب ِ هَِ س َ ] (اِ مرکب ) جایی که مانند بهشت باشد. (ناظم الاطباء). شهر آباد و معمور : عجب مانده شد زآن بهشتی سوادکه چون آورد خنده ٔ بیمراد.نظامی .
-
بی سواد
لغتنامه دهخدا
بی سواد. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سواد) آنکه خط خواندن نتواند. (ناظم الاطباء). که خواندن و نوشتن نداند. (یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده . امی . عامی : بی سواد کور است . || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. (یادداشت مؤلف )....
-
خط و سواد
لغتنامه دهخدا
خط و سواد. [ خ َ ط طُ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نوشتن و خواندن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوش خط و سواد ؛ آنکه نوشتن و خواندن نیکو داند.
-
جستوجو در متن
-
پیش نویس کردن
لغتنامه دهخدا
پیش نویس کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن نامه ای بعنوان مسوده . مقابل پاک نویس کردن . مسوده کردن . مقابل از سواد ببیاض بردن .