کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوء رفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رفتار
لغتنامه دهخدا
رفتار. [ رَ ] (اِمص ) سلوک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). حاصل بالمصدر رفتن . و مستانه ، شتاب آلود از صفات ، و موج از تشبیهات اوست و با لفظکردن مستعمل . (آنندراج ). معاملت . معامله . سلوک : خوش رفتاری ؛ حسن سلوک . (یادداشت مؤلف ) : غالباً نشا...
-
تا کردن
لغتنامه دهخدا
تا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دولا کردن . خمانیدن . دوتو یا چندتو کردن . خم کردن . مایل کردن . تاکردن جامه ، قالی ، لحاف و جز آن ؛ به چندلا کردن آن : جامه ها را تا کرد. از بسیاری ورم ، زانوها رانمیتوانم تا کرد. رجوع به «تا» شود. || رفتار. سلوک . مع...
-
تغاربیک
لغتنامه دهخدا
تغاربیک . [ ت َ / ت ِ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشغری که در محرم سال 516 هَ . ق . بمنصب وزارت سلطان سنجر رسید و 2 سال وزارت کرد و بر اثر سوء رفتار مورد عناد قرار گرفت و آنگاه معزول شد و اموالش مصادره گشت و سپس در سانحه ٔ سقوط مرکوب درگذشت . و رجو...
-
ابن هانی
لغتنامه دهخدا
ابن هانی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم یا ابوالحسن محمدبن هانی بن محمدبن سعدون ازدی اندلسی . مولد او بشهر قرطبه یا بیره . در قرطبه تحصیل علم و ادب کرد و سپس به اشبیلیه شد و بعلت بدزبانی و سوء رفتار او مردم اشبیلیه او را منفور داشتند و بتهمت متابعت را...
-
ابوالذهب
لغتنامه دهخدا
ابوالذهب . [ اَ بُذْ ذَ هََ ] (اِخ ) محمدبگ . یکی از امرای چرکسی مصر. در سال 1185 هَ . ق . علی بک او را به علت سوء رفتار عثمان پاشا با مردم غزه به شام فرستاد و او به دمشق شد و حاکم و مفتی بدانجا بگماشت و قصد عزل عثمان پاشا کرد لکن مردم بحمایت عثمان ب...
-
پیسی
لغتنامه دهخدا
پیسی . (حامص ) منسوب به پیس ترکی به معنی بد. معامله ٔ سوء. رفتار سخت بد : ای آنکه صفات تو بودتابع ذات بر پیسی تو گواه ... است صفات . باقر کاشی .- پیسی بسر کسی آوردن ؛ یا پیسی بسر کسی درآوردن ؛ نهایت او را رنج و عذاب دادن و بیشتر بگفتارهای زشت . با ا...
-
سلوک
لغتنامه دهخدا
سلوک . [ س ُ ] (ع مص ) راه رفتن . (آنندراج ) (غیاث ). راه سپردن . (دهار) (مجمل اللغة) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). پای سپر کردن جای را. سَلک . (منتهی الارب ). و رجوع به سلک شود.- حسن سلوک ؛ خوش رفتاری .- سوء سلوک ؛ بدرفت...
-
غازی
لغتنامه دهخدا
غازی . (اِخ ) ابن احمد الکاتب شهاب الدین بن الواسطی . در سال ششصد و سی و اندی از هجرت در حلب متولد شده و در همان شهر در آغاز به خدمت دیوان استیفاگماشته شده و پس از آن لشکرنویس و سپس در قاهره چون خطی نیکو داشته متصدی نوشتن نامه ها بوده است . و در روزگ...
-
یزدگرد
لغتنامه دهخدا
یزدگرد. [ ی َ گ ِ ] (اِخ ) یزدگرد اول ، پسر شاهپور سوم در 399 م . به تخت نشست . در روایات ایرانی این شاه را گناهکار (بزه کار)، اثیم ، خوانده اند ولیکن مورخین خارجه میگویند که شاهی بود باصفات خوب و جوانمرد و چون می خواست از نفوذ بزرگان بکاهد و به تعصب...
-
زشتی
لغتنامه دهخدا
زشتی . [ زِ ] (حامص ) بدگلی . بدمنظری . مقابل زیبائی و جمال . (از فرهنگ فارسی معین ). بدشکلی و بدگلی . ضد زیبائی : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان داد.سعدی (گلستان ).تو کاین روی داری بسان قمرچرا در جهانی به زشتی سمر. سعدی (بوستان ).اگر پارس...
-
خلف
لغتنامه دهخدا
خلف .[ خ َ ] (ع اِ) سپس . نقیض قدام . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). پشت . وراء. (یادداشت بخط مؤلف ) . || بعد. پس . (منتهی الارب ) : له معقبات ٌ من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من اءَمر اﷲان اﷲ لایغیر ما بقوم حتی ی...
-
بدی
لغتنامه دهخدا
بدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (دهار). اِرب . بُجر. تَعس . جفا. جفوة. خَل ّ. خَنابة. دَوکَة. دَهم . رَباذیة.رَهَق . طَبَند...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) محمد کجج . تربیت در «دانشمندان آذربایجان »آرد: خواجه شیخ محمد پسر خواجه ابراهیم بن خواجه صدیق برادر خواجه محمد کججانی معروف است . وی شیخ الاسلام اعظم عهد ملک اشرف و سلطان اویس و سلطان حسین بود، ولی از سوء رفتار ملک اشر...
-
استاتیرا
لغتنامه دهخدا
استاتیرا. [ اِ تا ت ِ ] (اِخ ) ارشک پسر داریوش دوم که بعدها پس از جلوس بتخت موسوم به اردشیر گردید، وی با استاتیرادختر ایدِرنِس (ویدرن ) یکی از بزرگان پارسی ازدواج کرد و برادر استاتیرا موسوم به تری تخمس آمس ترپس دختر شاه را داشت . (ایران باستان صص 901...
-
شکستگی
لغتنامه دهخدا
شکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زمین بر شکستگی است چراآسمان بی تفاوتست و فطور. ناصرخسرو. || ناسره بودن مسکوک فلزی : سفال را ...