کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به سرو سهی شود. || تازه و نوچه و نوجان ....
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س ُ ها ] (اِخ ) نام ستاره ای : حکم او مالک قلوب و رقاب رای او افسر سهیل و سهی . ناصرخسرو.رجوع به سها شود.
-
واژههای مشابه
-
سرو سهی
لغتنامه دهخدا
سرو سهی . [ س َرْ وِ س َ ] (اِخ ) نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان ) (رشیدی ) : برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی برزند بلبل بر تارک گل قالوسی . منوچهری .نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .گهی سرو ...
-
سهی سرو
لغتنامه دهخدا
سهی سرو. [ س َ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو راست . سرو کشیده . || قامت بلند. قامت راست : سهی سروش از خم کمان دار شدتهی گنجش از در گران بار شد. اسدی .ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از توتونماندی و در آفاق خبر ماند از تو. خاقانی .سحرگه آن سهی سروان سرمست بدا...
-
سهی بالا
لغتنامه دهخدا
سهی بالا. [ س َ ] (ص مرکب ) بلندقامت : شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی .میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایه ٔ آن سرو سهی بالا بود. حافظ.جویهابسته ام از دیده بدامن که مگردر کنارم بنشانند سهی بالایی .حافظ...
-
سهی پایه
لغتنامه دهخدا
سهی پایه . [س َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) کشیده . راست بالا : درختی سهی پایه در باغ شرع زمینی به اصل آسمانی به فرع .نظامی .
-
سهی قامت
لغتنامه دهخدا
سهی قامت .[ س َ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت : شنیدم سهی قامت سیم تن که میرفت و میگفت با خویشتن .سعدی .
-
سهی قد
لغتنامه دهخدا
سهی قد. [ س َ ق َ دد / ق َ ] (ص مرکب ) سهی قامت . بلندقامت . موزون اندام : برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . فردوسی .چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کآید بجلوه سرو صنوبرخرام ما. حافظ.ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ...
-
واژههای همآوا
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َ حا ] (ع اِ) سحاء. سحاءة : خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت نبشته هاش موالید و آسمانْش سحی . ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 454).سایه ٔ عدل او کشیده طناب نامه ٔ فتح او گشاده سحی . ابوالفرج رونی .رجوع به سحاء و سحاءة شود.
-
سحی
لغتنامه دهخدا
سحی . [ س َح ْی ْ ] (ع مص )خراشیدن گل را و رندیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گل از زمین خاریدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || رندیدن کاغذ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کاویدن ، خدرک آتش را. (منتهی الارب ). ||...
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی . [ ص َ هَن ْ ] (ع مص ) رسیدن جراحت به کسی و زهیدن آب از آن . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی . [ ص ُ هی ی ] (اِخ ) نام اسب نمربن تولب است . (منتهی الارب ).
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی .[ ص ُ هَن ْ ] (ع اِ) ج ِ صَهوَة. رجوع به صهوة شود.