کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهل و ممتنع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهل و ممتنع
لغتنامه دهخدا
سهل و ممتنع. [ س َل ُ م ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح بدیع) آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (شعر یا ن...
-
واژههای مشابه
-
سهل گرفتن
لغتنامه دهخدا
سهل گرفتن . [ س َ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) آسان گرفتن . مساهله . مسامحه : چو کم خوردن طبیعت شد کسی راچو سختی پیشش آید سهل گیرد.سعدی .
-
سهل انگاری
لغتنامه دهخدا
سهل انگاری . [ س َ اِ ] (حامص مرکب ) عمل سهل انگار. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
فضل سهل
لغتنامه دهخدا
فضل سهل . [ ف َ ل ِ س َ ] (اِخ )فضل بن سهل ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
-
احمد سهل
لغتنامه دهخدا
احمد سهل . [ اَ م َ دِ س َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سهل شود.
-
ام سهل
لغتنامه دهخدا
ام سهل . [ اُم ْ م ِس َ ] (اِخ ) کنیه ٔ چند تن از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 ببعد شود.
-
حرف سهل
لغتنامه دهخدا
حرف سهل . [ ح َ ف ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف سرد. (مجموعه ٔ مترادفات ص 209).
-
حسن سهل
لغتنامه دهخدا
حسن سهل . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به حسن بن سهل شود.
-
چشمه سهل
لغتنامه دهخدا
چشمه سهل . [ چ َ م َ س َ ](اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از مزارع بافت زنجان کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 236).
-
فضل بن سهل
لغتنامه دهخدا
فضل بن سهل . [ ف َ ل ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) سرخسی . ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
-
جستوجو در متن
-
ممتنع
لغتنامه دهخدا
ممتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شیر توانای غالب .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره . (از اقرب الموارد). || قوی گشته . (ناظم الاطباء). قوی گردنده . (آنندراج ). || شاهق . بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشته . (ناظم الاطباء). ...
-
غامض
لغتنامه دهخدا
غامض . [ م ِ ](ع ص ) زمین پست نرم . زمین مغاک . ج ، غوامض . (منتهی الارب ). زمین هموار. (مهذب الاسماء). || مرد سست حمله . || سخن پوشیده و دور، خلاف واضح . (منتهی الارب ): کلام غامض ؛ سخن پوشیده و دور. سخن باریک معنی . (صراح ). گفتار مشکل ، دشوار، سخت...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ](اِخ ) زهیربن محمدبن علی بن یحیی بن الحسن بن جعفربن منصوربن عاصم المهلبی العتکی . الملقب به بهاءالدین الکاتب . یکی از فضلا و نیکوترین شعراء و نثرنویسان و خطاطین عصر خویش . او در مصر بخدمت ملک الصالح نجم الدین ابوالفتح ایوب ...