کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مدامرة
لغتنامه دهخدا
مدامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) رنج کشیدن و بیدار ماندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سهر. شب زنده داری کردن . (از متن اللغة).
-
هجود
لغتنامه دهخدا
هجود. [ هَُ ] (ع مص ) بر زمین نهادن شتر پیش گردن خود را. (منتهی الارب ). || به شب خفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند هجود خواب روز و هجوع خواب شب است . (اقرب الموارد). || بیدار بودن . (منتهی الارب ). سهر و از اضداد است . (اقرب الموارد). ||...
-
جبلة
لغتنامه دهخدا
جبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . از سعیدبن جبیر روایت کند و ابن معین او را ثقه نمیداند. علی بن سهر و مروان بن معاویة و خلادبن یحیی و احمدبن یونس از او روایت کنند. ابن ابی حاتم او را آورده و جرحی بر او وارد نکرده است و ابن حبان او را از ثقات ...
-
بی خوابی
لغتنامه دهخدا
بی خوابی . [ خوا / خا] (حامص مرکب ) افراط بیداری باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سهر. سهاد. (نصاب ). به خواب نرفتن : خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکناربا فراقت روی او داروی بی خوابی شود. خسروانی .کوکنار از بس فزع داروی بیخوابی شودگر برافتد سایه ٔ شمشیر...
-
توجد
لغتنامه دهخدا
توجد. [ ت َ وَج ْ ج ُ ] (ع مص ) شکایت نمودن بی خوابی و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکایت کردن از امری ، یقال : لایتوجد سهر لیله ؛ ای لایشکو ما مسه من مشقة. (از اقرب الموارد). || اندوهگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب...
-
اسهر
لغتنامه دهخدا
اسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب ؛ هو دویبة لاتنام اللیل کله من کثرة سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و ان...
-
شخوص
لغتنامه دهخدا
شخوص . [ ش ُ ] (ع مص ) بلند برآمدن . (منتهی الارب ). ارتفاع چیزی . (از اقرب الموارد). || برداشتن سر را. (منتهی الارب ). || واکردن چشم را. || گشاده شدن و ورم گرفتن زخم . || گذشتن تیر از بالای نشانه . || بازماندن چشم بدون آنکه پلک به هم بخورد. (منتهی ا...
-
مورد
لغتنامه دهخدا
مورد. [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) گلگون و سرخرنگ . مشابه به گل . (غیاث ). به رنگ گل . گلرنگ . گلی . سرخ . گلگون . وردی . وردمورد. (یادداشت مؤلف ). قمیص مورد؛ قمیص گلرنگ . جامه ٔ گلرنگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مورد؛ جامه ٔ گلرنگ و آن دون مصرح است . (ا...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل .[ اِ ] (اِخ ) منصوربن القائم بن المهدی صاحب افریقیة. بروز مرگ پدر او با وی بیعت کردند و او بلیغ و فصیح بود و خطبه ها به ارتجال کردی و ابوجعفر احمدبن محمد المروروذی گوید: بروزی که ابویزید هزیمت یافت من در رکاب منصور بودم و او دو نیزه در دست د...
-
کثرت
لغتنامه دهخدا
کثرت . [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) بسیاری . فراوانی . افزونی . زیادتی . (ناظم الاطباء). مقابل قلت . (یادداشت مؤلف ) : رتبت جاه و کثرت جودش در جهان نه امل گذاشت نه یأس . مسعودسعد.چون بر کثرت انصار اسلام اطلاع یافت دریایی دید از لشکر که موج می زند. (ترجمه ٔ...
-
شهر
لغتنامه دهخدا
شهر. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) دانا. (منتهی الارب ). عالم . (اقرب الموارد). || تراشه ٔ ناخن مانندی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ماه . (منتهی الارب ) (دهار). وقتی که ماه آشکارا گردد و قریب بکمال رسد. (منتهی الارب ). قمر. (اقرب الموارد). || ماه نو. ...
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم ع...
-
ارنب بری
لغتنامه دهخدا
ارنب بری . [ اَ ن َ ب ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بفارسی خرگوش نامند و بعربی خُزَز گویند و ارنب معرب از ارنبا سریانی است و آن حیوانیست معروف و گویند مثل زنان حایض شود و منقلب میگردد نراو بمادگی و بالعکس و بهترین او سفید است . در اول سیم گرم ...
-
کافور
لغتنامه دهخدا
کافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود...
-
استیناف
لغتنامه دهخدا
استیناف . [ اِ ] (ع مص ) استئناف . از نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نو کردن . از نو کردن . تجدید. از سر گرفتن . از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال بذبول رسید و مکاتبه ٔ دیگر رسانیدند مشتمل بر استیناف م...