کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سهره
لغتنامه دهخدا
سهره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) مأخوذ از هندی تاجی از مروارید زرکش و گل دار که در روزعروسی بر سر داماد و عروس گذارند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
شهره
لغتنامه دهخدا
شهره . [ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی سهره که از گلها ترتیب دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیزی از گل و مروارید و از مقیش که بهنگام عروسی بر سر داماد بندند.
-
مخروطی نوک
لغتنامه دهخدا
مخروطی نوک . [ م َ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دسته ای از سبکبالان که دارای نوک مخروطی هستند و گنجشک و قناری و سهره جزو این دسته می باشند. (از لاروس ).
-
شوهره
لغتنامه دهخدا
شوهره . [ ش َ / شُو هََ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سهره که گلها را به رشته بسته بر سر عروس و داماد بندند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شوهرا. رجوع به شوهرا شود.
-
اسهر
لغتنامه دهخدا
اسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب ؛ هو دویبة لاتنام اللیل کله من کثرة سیرها. هذا قول ابی عمرو و غیره لایرویه اسهر و ان...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ َ ج َ /ج ِ ] (اِ) پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر. (برهان قاطع). پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان . راحة. (منتهی الارب ). تمام کف با انگشتان و نیز انگشتان به تنهائی بی کف . (زمخشری ) (منتهی الارب ). || برثُن (در شیر ...
-
نقش
لغتنامه دهخدا
نقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطیف دارد نقش به برِدو رخانْت هست خراش . رودکی .که بر آب و گل نقش ما یاد کردکه ماهار در بینی ...