کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنگدلی، سنگدلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جلادی
لغتنامه دهخدا
جلادی . [ ج َل ْ لا ] (حامص ) شغل آدم کشی . || شقاوت و بی مروتی و سنگدلی . (ناظم الاطباء).
-
قساوت قلب
لغتنامه دهخدا
قساوت قلب . [ ق َ وَ ت ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخت دلی . دل سختی . سنگدلی . دل سنگی .
-
نامسلمانی
لغتنامه دهخدا
نامسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص مرکب ) مسلمان نبودن . بر دین اسلام نبودن . || بی رحمی . بی انصافی . سنگدلی . قساوت . سخت دلی . رحم و مروت و انصاف نداشتن .
-
کافردلی
لغتنامه دهخدا
کافردلی . [ ف ِ / ف َ دِ] (حامص مرکب ) سیه دلی . بیرحمی . سنگدلی : از او تا جان اگر فرقی کنم کافردلی باشدمن آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم .خاقانی .
-
مقساة
لغتنامه دهخدا
مقساة. [ م َ ] (ع اِ) سبب درشتی و سختگی . یقال الذنب مقساة للقلب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سبب درشتی و سختی و سنگدلی . (ناظم الاطباء). الذنب مقساة للقلب ؛ گناه موجب قساوت قلب است . (از اقرب الموارد).
-
بیدردی
لغتنامه دهخدا
بیدردی . [ دَ دی ] (حامص مرکب ) بیرنجی . بیحسی . || بیرحمی و سنگدلی .(از ناظم الاطباء). بیرحمی . شقاوت . قساوت . || مجازاً، بی عاری . بی غیرتی . بی ننگ و عاری . لاابالیگری . بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری . (یادداشت مؤلف ). || خلاصی از درد و رنج . (...
-
پارگک
لغتنامه دهخدا
پارگک . [ رَ گ َ ] (اِ مصغر) (مصغر پاره ) پاره ٔ خرد. سخت اندک : گوئی که دو سه پیرهن است از دو سه گونه وز دامن هر یک ز دگر پارگکی کم . امیرطاهربن فضل چغانی . || کمی : شیرین سخنم دید و بدین چرب زبانی زان سنگدلی پارگکی نرم ترآمد.سوزنی .
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
امام حسین
لغتنامه دهخدا
امام حسین . [ اِ ح ُ س َ ] (اِخ ) حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام . رجوع به حسین ... شود.- امثال :امام حسینی نیست و گرنه شمر بسیار است ؛ یعنی مردم در قساوت و سنگدلی کمتر از شمربن ذی الجوشن نیستند. (از امثال و حکم مؤلف ). امام حسین یکی بود ولی...
-
بیرحمتی
لغتنامه دهخدا
بیرحمتی . [ رَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت بیرحمت . کیفیت و چگونگی بیرحمت . بیرحمی . سنگدلی . قساوت قلب : و از جمله ٔ بیرحمتی و سخت دلی او یکی آن بود... که ... پرسید که عدد محبوسان چند است . فرمود که همه را بباید کشتن سی و شش هزار تن برآمد. (فارسنامه ٔ ا...
-
بی حرمت
لغتنامه دهخدا
بی حرمت . [ ح ُ م َ ] (ص مرکب ) بی ادب . بی آبرو : این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه . منوچهری .و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد که بدست این بیحرمتان نیفتاد. (تاریخ بیهقی ).سوی خردمند بصد بدره زرجاهل بی قیمت و بی حر...
-
واثق
لغتنامه دهخدا
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) مکهن لال قوم کایتهه یکی از شاعران هند و ساکن قصبه ٔ «ملانوان » از نواحی لکهنو بود. اشعار او دارای مضامین لطیفی است ، از اوست :شب سوی من راه از غلط افتاد خود کام مرابرگشت همچون روز من بشنید چون نام مرا. #حوران برند کحل بصر ازغبار...
-
جان من
لغتنامه دهخدا
جان من . [ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، صوت مرکب ) این عبارت در جایی استعمال کنند که کسی چیزی را بکسی بسپارد و سفارش نماید که این را نیکو دار و محافظت کن . (آنندراج ) : عشق ببانگ بلند گفت که خاقانیایار عزیز است صعب جان تو و جان من . خاقانی (از بهار عجم )...
-
رهنمون کردن
لغتنامه دهخدا
رهنمون کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . هدایت . (یادداشت مؤلف ) : برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی . فرخی .آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی . حافظ.رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود. || ...
-
بیرحمی
لغتنامه دهخدا
بیرحمی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرحم .قساوت قلب . سنگدلی . بی مروتی . (ناظم الاطباء). قساوت : و این چه ناجوانمردی و بیرحمی بود که از شره نفس من بر این حیوان برفت . (سندبادنامه ص 153).دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . ...