کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سندبادنامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سندبادنامه
لغتنامه دهخدا
سندبادنامه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) داستانی قدیم بود که آنرا از موضوعات سندباد حکیم هندی میدانسته اند. این کتاب نخست بدستور نوح بن منصور سامانی توسط خواجه عمید ابوالفوارس قناوزی بفارسی دری ترجمه شد و نیز آنرابه عربی تحت عنوان «حکایة الملک المتوج مع...
-
جستوجو در متن
-
فسطور
لغتنامه دهخدا
فسطور.[ ] (اِخ ) نام شهری که در سندبادنامه مذکور است .
-
چوال
لغتنامه دهخدا
چوال . [ چ ُ ] (اِ) صورتی یا ضبطی از جوال است . غراره : و عاقل ترین مردمان در چوال محال ایشان (زنان ) رود. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 101). و عقلا را بحبایل گفتار، چون کفتار، در چوال محال خود کنند. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 111). و چون کفتار بگفتار در چوال شد...
-
صرصرتک
لغتنامه دهخدا
صرصرتک . [ ص َ ص َ ت َ ] (ص مرکب ) تیزدو. صاحب سندبادنامه در وصف اسب آرد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصرتک . (سندبادنامه ص 252).با باره ٔ صرصرتک او روزملاقات در رزم بود کوشش او، دشمن کاهست .سوزنی .
-
نامفید
لغتنامه دهخدا
نامفید. [ م ُ ] (ص مرکب ) ناسودمند. || بی اثر. بی خاصیت : و به مشاورت و مفاوضت نامفید ایشان در هیچ مهم خوض و شروع نپیوندد. (سندبادنامه ص 245). و قلم بی شمشیر و علم بی عمل نامفید بود. (سندبادنامه ص 4).
-
زیبادلال
لغتنامه دهخدا
زیبادلال . [ دَ] (ص مرکب ) خوش کرشمه . نیکو غمزه و ناز : کنیزکی را دید باجمال ، زیبادلال . (سندبادنامه ص 138).
-
هفت طارم
لغتنامه دهخدا
هفت طارم . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : سُرادِق مزعفر در چهره ٔ هفت طارم اخضر کشیده . (سندبادنامه ).
-
هفت کشخور
لغتنامه دهخدا
هفت کشخور. [ هََ ک ِ وَ ] (اِ مرکب ) هفت کشور : بقا باد پادشاه دادگر و خسروهفت کشخور را. (سندبادنامه ). رجوع به هفت کشور شود.
-
هزل مانند
لغتنامه دهخدا
هزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
-
هشاشت
لغتنامه دهخدا
هشاشت . [ هََ ش َ ] (ع مص ) شادمانی نمودن . شادی کردن . خوشرویی : بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد. (سندبادنامه ). رجوع به هشاشة شود.
-
هم آشیانی
لغتنامه دهخدا
هم آشیانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آشیان بودن : هر مرغی را که چینه ٔ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنامه ).
-
همشکل
لغتنامه دهخدا
همشکل . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم شکل . همانند. به شکل یکدیگر : این مرد هم شکل و هم هیأت من است . (سندبادنامه ).
-
جفوت
لغتنامه دهخدا
جفوت . [ ج َ وَ ] (ع مص ) جفوة. ستم و بدرفتاری کردن : پاداش افعال او به جفوت مقابله کردم . (سندبادنامه ص 153). رجوع به جفوة شود.
-
تخییلات
لغتنامه دهخدا
تخییلات . [ ت َخ ْ ] (ع اِ) ج ِ تخییل : از این تخییلات و توهمات بر خاطرش میگذشت . (سندبادنامه ص 240). رجوع به تخییل شود.