کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سندانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سندانی
لغتنامه دهخدا
سندانی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سندان . || (اِ) یکی از استخوانهای سه گانه ٔ گوش میانی که آنرا سندان گوش نیز گویند.
-
جستوجو در متن
-
ابناءالدهالیز
لغتنامه دهخدا
ابناءالدهالیز. [ اَ ئُدْ دَ ] (ع اِ مرکب )سندانی که از کوی برگیرند. (مهذب الاسماء). کوی یافت ها. بچه های سرراهی . ابناءالسکک . || دزدان .
-
ابناءالسکک
لغتنامه دهخدا
ابناءالسکک . [ اَ ئُس ْ س ِ ک َ ] (ع اِ مرکب ) دزدان . (مهذب الاسماء). || سندانی که از کوی برگیرند. کوی یافت ها. ابناءالدهالیز. بچه های سرراهی .
-
آهمند
لغتنامه دهخدا
آهمند. [ هَُ م َ ] (ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی . جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به برنهادی اَبَر دست و سندان زبرکَفَش سوختی گر بد...
-
خایسک
لغتنامه دهخدا
خایسک . [ ی ِ ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه ٔ منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گران . فردوسی .گر ز او مغفر چون سنگ صلایه شکنددر سرش مغز چو خایسک که خایه شکند. منوچهری .که کردا...
-
تفسیده
لغتنامه دهخدا
تفسیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) گرم شده . (فرهنگ جهانگیری ). بغایت گرم شده . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفته . تافته . افروخته : به بادافره آنگه شتابیدمی که تفسیده آهن بتابیدمی . فردوسی .تو شادمان و آنکه به تو شادمانه نیست چو...
-
سندان
لغتنامه دهخدا
سندان . [ س ِ ] (اِ) ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. (برهان ). آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند. آلتی است معروف که آهنگران بدان آهن فولاد کوبند. (آنندراج ). از آلات آه...
-
رکابی
لغتنامه دهخدا
رکابی . [ رِ ] (ص نسبی ) اسب جنیبت . کتل . (فرهنگ فارسی معین ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ).اسب جنیبت را نامند. (فرهنگ جهانگیری ) : برسم رکابی روان کرد رخش هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش . نظامی (از آنندراج ).چو با من رکا...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...