کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنجیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنجیده
لغتنامه دهخدا
سنجیده . [ س َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) سخته . موزون . (آنندراج ). || پخته . آزموده . مجرب . ممتحن . جاافتاده . سخته . || نیک اندیشیده . نیک سگالیده (سخن یا نکته ).- بسنجیده ؛ سخته . موزون . جاافتاده . پخته : بسنجیده چون کار هر نیکخوپسندیده چون مهر هر ...
-
واژههای مشابه
-
سنجیده گاه
لغتنامه دهخدا
سنجیده گاه . [ س َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای سنجیدن . موزن . (منتهی الارب ).
-
سنجیده گفتار
لغتنامه دهخدا
سنجیده گفتار. [ س َ دَ / دِ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گفتار موزون دارد. (آنندراج ). که با سخن اندیشیده و نیک سگالیده است . پخته سخن : چو آید در سخن لعل لب سنجیده گفتارش ز بی مغزی گهر بر روی دریا چون حباب افتد.صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
اتزان
لغتنامه دهخدا
اتزان . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) سخته فاستدن . (زوزنی ) بسخته فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). سنجیده گرفتن . سنجیده ستاندن چیزی را. || سنجیده شدن . سنجیده شدن شعر. || کشیدن . سنجیدن . سختن . || میانه حال و معتدل شدن .
-
سنجیدگی
لغتنامه دهخدا
سنجیدگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی سنجیده . || پختگی . || وزنة. (منتهی الارب ). رجوع به سنجیده و سنجیدن شود.
-
متزن
لغتنامه دهخدا
متزن . [ م ُت ْ ت َ زِ ] (ع ص ) (از «وزن ») سنجیده گیرنده . (آنندراج ). گیرنده ٔ پول سنجیده و وزن شده و یا شمرده شده . (ناظم الاطباء). || شعر سنجیده . (آنندراج ). شعر موزون و راست و درست . (ناظم الاطباء). و رجوع به اتزان شود.
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ ِ ی َ ] (ع ص )سنجیده . || پیچیده . رجوع به خَبیر شود.
-
ناسنجیده
لغتنامه دهخدا
ناسنجیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسخته . بی رویه . نااندیشیده . مقابل سنجیده : نکته ٔ ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دارعشوه ای فرمای تا من طبعرا موزون کنم . حافظ.رجوع به سنجیده شود.
-
وزانة
لغتنامه دهخدا
وزانة. [ وِ / وَ ن َ ] (ع مص ) خردمند و سنجیده عقل گردیدن و محکم رأی شدن . (منتهی الارب ).
-
کوه سنج
لغتنامه دهخدا
کوه سنج . [ س َ ] (نف مرکب ) هر چیز که به وزن و ثقل کوه باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که وزن کوه داشته باشد و آن به تخمین و قیاس باشد چه کوه ممکن نیست که در ترازویی از ترازوهای این جهانی سنجیده شود. (آنندراج ) : یکی را به دست افگنده کوه گنج به سنجیده ها...
-
وزنة
لغتنامه دهخدا
وزنة. [ وَ ن َ ] (ع ص ) زن خردمند سنجیده ٔ پست بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) یک مرتبه وزن کردن . (از اقرب الموارد).
-
بامعیار
لغتنامه دهخدا
بامعیار. [ م ِ ] (ص مرکب ) سخته . که معیار دارد. بقاعده . مرتب و منظم . سنجیده : سخن باید که بامعیار باشدکه پرگفتن خران را بار باشد. نظامی .و رجوع به معیار شود.
-
خبیره
لغتنامه دهخدا
خبیره . [ خ َ رَ / رِ ] (ص ) ساخته .پرداخته . || جمع حساب . || پیچیده . (از برهان قاطع). || سنجیده . (اوبهی ). || تل ریگ . توده ٔ ریگ . (برهان قاطع).