کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) شهری است در غور و معروف . سنگه . (معجم البلدان ).
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رودخانه ٔ عظیمی است ، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق . (برهان ). شهرکی است بشام ، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه ٔ جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست . (حدود العالم ).
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام دیوی است از دیوان مازندران . (از برهان ). نام یکی از دیوان مازندران است . (جهانگیری ). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است : نه ارژنگ ماندم نه دیو سفیدنه سنجه نه پولاد غندی نه ...
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام رودی است که پل عظیمی بر آن بسته شده است . (از معجم البلدان ). رجوع به نزهة القلوب ص 168 و 209 شود.
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ )دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی . 124 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) (از: سنج ، سنجیدن + هَ ، پسوند نسبت و آلت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سنجه . سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان ). سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث ). سنگ ترازو. (دهار). سنگی که بدا...
-
سنجه
لغتنامه دهخدا
سنجه . [ س ُ ج َ ] (ع اِ) سیاهی سپیدی آمیخته . ج ، سُنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
صنجة
لغتنامه دهخدا
صنجة. [ ص َ ج َ ] (معرب ، اِ) سنگ ترازو. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). معرب سنجه . رجوع به المعرب جوالیقی ص 215 سطر1 و سنجة شود.
-
سنگ ترازو
لغتنامه دهخدا
سنگ ترازو. [ س َ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صنجه . (دهار). سنجه . (دهار). وزنه .
-
حشره خوار
لغتنامه دهخدا
حشره خوار. [ ح َ ش َ رَ / رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) جانور که غذای او حشره است مانند شارک (طرقه ) و ترند (دم سنجه ) و خلد (موشکور) و ژوژ (خارپشت ). حشره خوارنده .
-
پولاد غندی
لغتنامه دهخدا
پولاد غندی . [ غ ُ ] (اِخ ) نام دیوی مازندرانی : نه ارژنگ مانم نه دیو سپیدنه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی .نمائی مرا جای دیو سپیدهمان جای پولاد غندی و بید.فردوسی .
-
ملاعب ظله
لغتنامه دهخدا
ملاعب ظله . [ م ُ ع ِ ب ُ ظِل ْ ل ِه ْ ] (ع اِ مرکب ) مرغی است که آن را خاطف ظله نیز گویند. (منتهی الارب ). نام مرغی درازبال و کوتاه گردن در بادیه ،که پشت آن سبز و شکم وی سپید است و آن را خاطف ظله نیز می گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی ...
-
ثغور
لغتنامه دهخدا
ثغور. [ ث ُ ] (اِخ ) نام آن قسمت از بلاد شام است که نزدیک بقلمرو روم بوده . (مفاتیح العلوم ). و آنرا ثغورالروم نیز گفته اند. (الجماهرص 48). || ثغورالجزیره . نام شهرهائی و شهرکهائی است ثغر بر روی رومیان و از شامند ولکن بجزیره باز خوانند و از آنهاست ؛ ...
-
ارژنگ
لغتنامه دهخدا
ارژنگ . [ اَ ژَ ] (اِخ ) نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت : سپرد آنچه بود [ دیو سپید ] از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران . فردوسی .چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به مازندران شاه بنهاد روی . فردوسی .نه ارژنگ م...