کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنجاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنجاق
لغتنامه دهخدا
سنجاق . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 495 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون می باشد. شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سنجاق
لغتنامه دهخدا
سنجاق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سوزنی بی سوفار با سری مدور و آن از غیر آهن کنند که قابل ارتجاع است .- سنجاق ته دار ؛ فلزی سیخکی مانند سوزن که در ته آن دگمه ٔ کوچکی تعبیه شده است . (از فرهنگ فارسی معین ).- سنجاق سر ؛ سنجاق فلزی و گاه با روکش استخوانی که ز...
-
سنجاق
لغتنامه دهخدا
سنجاق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سنجق . سنجوق . علم . درفش . رایت . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، سناجق . || یکی از تقسیمات ایالت در دولت عثمانی . ولایت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
سنجاق زدن
لغتنامه دهخدا
سنجاق زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نصب و تعبیه ٔ انواع سنجاق به جامه . || قرار دادن سرخاره بر گیسو.
-
جستوجو در متن
-
بالیکسری
لغتنامه دهخدا
بالیکسری . [ ] (اِخ ) نام قضای مرکزی از سنجاق قره سی است در ولایت خداوندگار (عثمانی ) که شش ناحیه : فرط،ابورندی ، کیره سون ، گیسود، بلاط، بالیه در آن قرار دارند. از جنوب به سنجاق صاروخان و از مشرق به سنجاق بروسه محدود است . حدود صد پارچه قریه در آن ا...
-
باغرغان
لغتنامه دهخدا
باغرغان . [ ] (اِخ ) نام عشیره ای در ولایت و سنجاق سیواس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
پرتک
لغتنامه دهخدا
پرتک . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در معمورةالعزیز در سنجاق درسم . (قاموس الاعلام ).
-
توپ توپ
لغتنامه دهخدا
توپ توپ . (ق مرکب ) بمعنی فوج فوج یعنی بسیار. (غیاث اللغات ). || بسته بسته ،چون : توپ توپ پارچه . توپ توپ سنجاق . توپ توپ سوزن ؛ بمعنی فراوان پارچه و سنجاق و سوزن . رجوع به توپ شود.
-
ینیجه
لغتنامه دهخدا
ینیجه . [ ی ِ ج َ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه و 33 پارچه قریه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
پیرعزیز
لغتنامه دهخدا
پیرعزیز. [ ع َ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است در قضای کرسون از ولایت و سنجاق طربزون مرکب از بیست پاره ده . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
تاتوان
لغتنامه دهخدا
تاتوان . (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ساحل غربی دریاچه ٔ وان و مرکز سنجاق گوار میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ذی شراق
لغتنامه دهخدا
ذی شراق . [ ] (اِخ ) ناحیتی است به یمن از سنجاق و قضای تعز، مرکب از 38 قریه . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
لوبین
لغتنامه دهخدا
لوبین . (اِخ ) نام قصبه ای در 48هزارگزی جنوب شرقی موستار در سنجاق هرزگوین به بوسنی . (قاموس الاعلام ترکی ).