کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنبک
لغتنامه دهخدا
سنبک . [ سُم ْ ب ُ ] (اِ) کشتی کوچک که در رکاب جهاز باشد. (آنندراج ). کشتی کوچک . (ناظم الاطباء) : از دل خویش سنبکی دارم نذر دریا تبرکی دارم . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).|| (ع اِ) نوعی از دویدن . || پیش سم ستور. ج ، سنابک . || کناره ٔ حلیه ٔ شمشیر. ...
-
جستوجو در متن
-
سنابک
لغتنامه دهخدا
سنابک . [ س َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِسنبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سنبک شود.
-
فرز
لغتنامه دهخدا
فرز. [ ف ُ ] (اِ) سبزه ٔ تروتازه . رجوع به فِرز شود. || غلبه و زیادتی . || کنار دریاهاو رودخانه های بزرگ که کشتی و سنبک در آنجا بایستند و از آنجا راهی شوند. (برهان ). رجوع به فُرضة شود.
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ِ رَ ] (اِ) کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری ). کشتی و جهاز کوچک . (برهان ). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات ). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی : جوانی پاک باز و پاکرو بودکه با پاکیزه رویی در...
-
اشناسی
لغتنامه دهخدا
اشناسی . [ اَ ] (اِخ ) [ابو]علی حسن بن محمدبن اسماعیل بن اشناس بن حمامی بزار (منسوب به اشناس غلام متوکل ). مولای جعفر متوکل بود. از ابوعبداﷲ حسین بن محمدبن عبیدعسکری و عمربن محمدبن سنبک و عبیداﷲبن محمدبن عاید حلال و گروهی از این طبقه سماع کرد. ابوبکر...
-
سپیدمهره
لغتنامه دهخدا
سپیدمهره . [ س َ / س ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از ذوات النفخ . نوعی بوق . شیپور. خرنای [ کرنای ]، هنگام رزم زنندش : نفخوا فی الحلزون الملتوی الذی یسمونه شنگ و بالفارسیه سپیدمهره است که آن را چون بوق بزنند و آن را سنبک خوانند. (حدود العالم ص 65).بدان...
-
سم
لغتنامه دهخدا
سم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ، ارمنی «سمبک » ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه » ، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه » ، گیلکی «سوم » ، معر...
-
پیش
لغتنامه دهخدا
پیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشیدند از جای پیش نهنگ . فردوسی .امیر فرمود، غلامان را تا پیشتر رفتند. (تاریخ بیهقی ) . پیش تخ...