کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبل تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنبل تر
لغتنامه دهخدا
سنبل تر. [ سُم ْ ب ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف و خط و خال . (آنندراج ). کنایه از خط جوانان و زلف خوبان . (برهان ) (ناظم الاطباء) : صد پیل وار خواهدم از زر خشک از آنک مشک است پیل بالا در سنبل ترش .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
سنبل ختایی
لغتنامه دهخدا
سنبل ختایی . [ سُم ْ ب ُ ل ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بسیار شبیه به گلپر است و در نقاط مرطوب کاشته میشود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 236). رجوع به کارآموزی داروسازی ص 183 شود.
-
سنبل دمیدن
لغتنامه دهخدا
سنبل دمیدن . [ سُم ْ ب ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) ریش و خط برآمدن . تازه موی بر عارض دمیدن : یکی را سنبل از گل برکشیده یکی را گرد گل سنبل دمیده . نظامی .
-
سنبل زر
لغتنامه دهخدا
سنبل زر. [ سُم ْ ب ُ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از منقل و انگشت دان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به سنبله ٔ زر شود.
-
سنبل کردن
لغتنامه دهخدا
سنبل کردن . [ سَم ْ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، سرسری انجام دادن کاری را. اجرای امری بطور سطحی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سنبل آباد
لغتنامه دهخدا
سنبل آباد. [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . دارای 322 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، بنشن . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی . راه آن مالرو است . سکنه از طایفه ٔ سیاهکلی هستند. (از فرهنگ...
-
سنبل الطیب
لغتنامه دهخدا
سنبل الطیب . [ سُم ْ ب ُ لُطْ طی ] (اِ) گیاهی است که از دیرزمان در ایران بعنوان مسکن و ضد تشنج و در هیجانات عصبانی استعمال می نموده اند. اروپائیان نیز این دارو را از قدیم می شناخته اند. سنبل الطیب بر دو قسم است :1 - سنبل الطیب وحشی .2 - سنبل الطیب بس...
-
سیاه سنبل
لغتنامه دهخدا
سیاه سنبل . [ سیا سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسنبر شود.
-
سه سنبل
لغتنامه دهخدا
سه سنبل . [ س ِ سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سوسنبر و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع زیرا که چون پودنه را دست نشان کنند سوسنبر شود و آنرا سی سنبر نیز گویند. (برهان ). اسم فارسی سیسنبر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
سیه سنبل
لغتنامه دهخدا
سیه سنبل . [ ی َه ْ سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر است و آن سبزی باشد میان پودنه و نعناع . (آنندراج ) (برهان ). ریحانی است خوش بو که دفع زهر عقرب کند و معرب آن سیسنبر است . (فرهنگ رشیدی ) : نیشی که بزد عقرب زلفت بدل من زهرش به سیه سنبل خط تو دوا یافت ...
-
پیاز سنبل
لغتنامه دهخدا
پیاز سنبل . [ زِ سُم ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کونه ٔ سنبل . رجوع به پیاز شود.
-
اصل سنبل هندی
لغتنامه دهخدا
اصل سنبل هندی . [ اَ ل ِ سُم ْ ب ُ ل ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل السنبل الهندی شود.
-
جستوجو در متن
-
دارشیشعان
لغتنامه دهخدا
دارشیشعان . (اِ مرکب ) درختی سطبر و خاردار و پوست آن به قرفه ماند. لیکن از آن گنده تر و سرخ تر میشود. اگر قدری از آن سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر دندان نهند، درد را فرونشاند و قدری از چوب آن زنان بخود برگیرند، فرزندی که در شکم مرده باشد، بیفتد. (بر...