کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنب
لغتنامه دهخدا
سنب . [ س َ ن ِ ] (ع ص ) اسب بسیاررو و تیزقدم . ج ، سنوب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || سخت آزمند. (ناظم الاطباء).
-
سنب
لغتنامه دهخدا
سنب . [ سَمْب ْ ] (ع اِ) روزگار و پاره ای از روزگار. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سنب
لغتنامه دهخدا
سنب . [ سُمْب ْ ] (اِ) سم چارپایان . (برهان ) (جهانگیری ). سم ستور. (آنندراج ). || گرد باشد که از سنب ستوربرآید. (تفسر ابوالفتوح ). || پای که به عربی رِجل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) و (آنندراج ). پای . رِجل . (ناظم الاطباء) : ما ببوش...
-
واژههای مشابه
-
گوش سنب
لغتنامه دهخدا
گوش سنب . [سُمْب ْ ] (اِ مرکب ) هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
کوه سنب
لغتنامه دهخدا
کوه سنب . [ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) کوه سنبنده . آنکه کوه را سوراخ کند. (فرهنگ فارسی معین ) : کوه سنب از خدنگ قاف شکاف چرخ دوز از سنان ناوک لاف .سنائی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین ).
-
درخت سنب
لغتنامه دهخدا
درخت سنب . [ دِ رَ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) درخت سنبنده . آنکه یا آنچه درخت یا چوب را سوراخ کند. || (اِ مرکب ) دارسنب . دارکوب . رجوع به دارسنب و درخت سنبه شود. || مته . مثقب . پرماه . (ناظم الاطباء). || موریانه . ارضه . اورنگ (در تداول مردم قزوین ) : خد...
-
سوراخ سنب
لغتنامه دهخدا
سوراخ سنب . [ سُمْب ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آلتی که بدان سوراخ کنند. (آنندراج ). مته . پرماه . مثقب . (ناظم الاطباء).
-
برف سنب
لغتنامه دهخدا
برف سنب . [ ب َ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) سوراخ کننده ٔ برف . ثاقب الثلج . (یادداشت مؤلف ).
-
خاره سنب
لغتنامه دهخدا
خاره سنب . [ رَ /رِ سُمْب ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که خاره را سوراخ کند. ثاقب الحَجَر .
-
جستوجو در متن
-
سمب
لغتنامه دهخدا
سمب . [ س ُ ] (اِ)سم و حافر. (ناظم الاطباء). رجوع به سم و سنب شود.
-
ذوالحافر
لغتنامه دهخدا
ذوالحافر. [ ذُل ْ ف ِ ] (ع ص مرکب )خداوند سنب . دارای سم . سُم دار. حیوان که سم دارد.
-
سنوب
لغتنامه دهخدا
سنوب . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سِنِب ، اسب بسیاررو و تیزقدم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ثاقب الثلج
لغتنامه دهخدا
ثاقب الثلج . [ ق ِ بُث ْ ث َ ] (ع ص مرکب ) رجوع به برف سُنْب شود.