کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمیر
لغتنامه دهخدا
سمیر. [ س َ ] (ع اِ) زمانه . روزگار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) افسانه گوینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار). حدیث کننده بشب . (مهذب الاسماء). || صاحب افسانه . (ناظم الاطباء).
-
سمیر
لغتنامه دهخدا
سمیر. [ س ِم ْ می ] (ع ص ) صاحب افسانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
صمیر
لغتنامه دهخدا
صمیر. [ ص َ ] (ع ص ) مرد خشک گوشت و پوست بر استخوان چسبیده که از وی بوی خوی آید. (منتهی الارب ). گوشت بر استخوان کوفته . (مهذب الاسماء).
-
صمیر
لغتنامه دهخدا
صمیر. [ ص ُ م َ ] (ع اِ) وقت غروب آفتاب . (منتهی الارب ).
-
ثمیر
لغتنامه دهخدا
ثمیر. [ ث ُ م َ ] (اِخ ) محدث است و او جد محمدبن عبدالرحیم است .
-
ثمیر
لغتنامه دهخدا
ثمیر. [ث َ ] (ع اِ) شیری که مسکه ٔ آن ظاهر نشده یا شیری که مسکه ٔ آن ظاهر گردیده باشد. || مسکه که ظاهر شود بر ماست پیش از جمع شدن . || شب ماهتاب . (دهار). || میوه دار. (غیاث اللغة).
-
جستوجو در متن
-
واسط
لغتنامه دهخدا
واسط. [ س ِ] (اِخ ) قلعه ای است مر بنی سمیر را. (منتهی الارب ).
-
ابوالصباح
لغتنامه دهخدا
ابوالصباح . [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ )محمّدبن سمیر. از او عبدالرحمن بن شریح روایت کند.
-
ضریب
لغتنامه دهخدا
ضریب . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) ابن نقیر (یا نفیر) ابن سُمیر مکنی به ابوالسلیل . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
ابوالسلیل
لغتنامه دهخدا
ابوالسلیل . [ اَ بُس ْ س َ ] (اِخ ) ضریب بن لقیر. محدّث است . و او را ضریب بن نقیر و ضریب بن نفیر و نقیب بن سمیر نیز گفته اند.
-
سمیریة
لغتنامه دهخدا
سمیریة. [ س ُ م َ ری ی َ ] (ع اِ) نوعی از کشتی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : رای تفرقهم رکب سُمَیْریَّة و اخذمعه طبیباً. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 101). || نوعی مسکوک که مردی یهودی بنام سمیر سکه می زد: ضرب دراهم اسلامیه را مردی از یهود که از اهل تیماء و م...
-
صلاصل
لغتنامه دهخدا
صلاصل . [ ص ُ ص ِ ] (اِخ ) آبی است عامر را در وادی که آن را جوف نامند. در آن خرمابن های بسیار و مزارع فراوان است . نصر گوید: آبی است بنی عامربن جذیمة از عبدالقیس را. گوید گروهی از عبدالقیس نزد عمر آمدند و درباره ٔ صلاصل از او داوری طلبیدند. یکی از آن...
-
لمعة
لغتنامه دهخدا
لمعة. [ ل َ ع َ ] (ع اِ) لمعه . یک درخش . روشنی ، پرتو : لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطه ٔ وجود او بازداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7). رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او. (ترجمه ٔ تاریخ یمین...