کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمسار
لغتنامه دهخدا
سمسار. [ س ِ ] (ع اِ) دلال و در عرف ، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث ). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون : سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج ، سماسرة. (آنندراج ). ...
-
واژههای مشابه
-
احمد سمسار
لغتنامه دهخدا
احمد سمسار. [اَ م َ دِ ؟ ] (اِخ ) (دهقان ...). ممدوح سوزنی است :چون گردن احرار ز بار منن خویش دهقان اجل احمد سمسار شکسته .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
سپسار
لغتنامه دهخدا
سپسار. [ س ِ ] (اِ) دلال است که بعربی سمسار گویند. (برهان ). دلال ، و سفسار تبدیل آن است و سمسار تعریب آن . (آنندراج ). رجوع به سفسار و سمسار شود. || زنی که در زناشویی میانجیگری می کند. (ناظم الاطباء).
-
داستار
لغتنامه دهخدا
داستار. (اِ) داسار.دلال و سمسار باشد و به عربی بیاع گویند. (برهان ).
-
سماسره
لغتنامه دهخدا
سماسره . [ س َ س ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ سمسار. میانجی میان بایع و مشتری . (آنندراج ). ج ِ سمسار. (ناظم الاطباء).
-
ابوهریرة
لغتنامه دهخدا
ابوهریرة. [اَ هَُ رَ رَ ] (اِخ ) ابراهیم بن حرب عسکری سمسار.
-
داسار
لغتنامه دهخدا
داسار. (اِ) دلال را گویند و به عربی سمسار خوانند. داستار. (برهان ).
-
سفسار
لغتنامه دهخدا
سفسار. [ س ِ ](اِ) سمسار که دلال باشد. (برهان ) (از آنندراج ). سپسار. عربی «سمسار». میانجی میان بایع و مشتری . ج ، سماسرة. (منتهی الارب ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
سمساری
لغتنامه دهخدا
سمساری . [ س ِ ] (حامص ) عمل و شغل سمسار. || (اِ) دکان سمساری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قشیشی
لغتنامه دهخدا
قشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (ص نسبی ) نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمدبن حسن بن احمدبن قشیش سمسار. (لباب الانساب ). رجوع به قشیشی (محمد...) شود.
-
امانت فروش
لغتنامه دهخدا
امانت فروش . [ اَ ن َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ اجناسی که بطور امانت به وی سپرده اند. سمسار. || امروزه بکسی اطلاق شود که اثاث خانه از فرش و ظرف و مبل و جز آن رانو یا کهنه خریداری کند و در فروشگاه خود بفروشد.
-
زبیدة
لغتنامه دهخدا
زبیدة. [ زُ ب َ دَ ] (اِخ ) دختر محمد. زنی است محدث از اصفهان ، اهل دین و صلاح . از ابوالحسن احمدبن عبدالرحمن ذکوانی و ابوعبداﷲ قاسم بن فضل و ابوحفص عمراحمد سمسار سماع دارد و سمعانی احادیثی بنقل از او نوشته است . (از اعلام النساء عمر رضا کحاله از نسخ...
-
زبیری
لغتنامه دهخدا
زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) زبیربن احمدبن سلیمان بن عبداﷲ عاصم بن منذربن زبیر عوام اسدی . از فقهاء شافعی مذهب و دارای تألیفاتی است در فقه ، از آن جمله است : کتاب الکافی و جزآن . وی به بغداد رفت و در آنجا به روایت از داودبن سلیمان مؤدب ، محمدبن سیان ف...