کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س َ ] (ع ص ، اِ) شیر چرب مزه برگشته . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س َ م ِ ] (ع ص ) زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد. ناخوش . زشت . (غیاث ) : که از حرکات و افعال سمج پدرم لشکر مغول قصد این ملک دارند. (جهانگشای جوینی ). || بدمزه . (غیاث ). ناشیرین . (مهذب الاسماء).
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س ِ م ِ ] (از ع ، ص ) مصر. مبرم . مصدع . متعب . آنکه هرچه بدو جواب منفی گویند بازآید. آنکه او را هر قدر رانند بازآید. (یادداشت بخط مؤلف ). مصر. اصرارکننده . (ناظم الاطباء) : من آن گدا سمج مبرم کنایه نفهمم گرم برانی از این در درآیم از در دیگر...
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س ُ ] (اِ) جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. (برهان ). نقب و حفره بزیر زمین اندرکنده . (لغت فرس اسدی ) : شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجیست بیرون شو بدوی . رودکی .فرمود تا آن سمج بخشت و گل استو...
-
واژههای مشابه
-
سمج گرفتن
لغتنامه دهخدا
سمج گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مشغول شدن افراد سپاهی بکندن سوراخهایی در زیر قلعه ٔ دشمن . (فرهنگ فارسی معین ) : و سمج گرفتند از زیر برج که برابر امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
صمج
لغتنامه دهخدا
صمج . [ ص َ م َ ] (معرب ، اِ) ج ِ صَمَجَه . (منتهی الارب ). قندیلها.جوالیقی در المعرب آرد: صمج ، به معنی قندیلها، رومی معرب است مفرد آن صَمَجَة. شماخ گوید: و النجم مثل الصمج الرومیات . (المعرب ص 213). رجوع به صمجه شود.
-
ثمج
لغتنامه دهخدا
ثمج . [ ث َ ] (ع مص ) با هم آمیختن .
-
جستوجو در متن
-
سماج
لغتنامه دهخدا
سماج . [ س ِ ] (ع ص ) ج ِ سَمج و سمج و سمیج . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
-
سمچه
لغتنامه دهخدا
سمچه . [ س ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) به معنی سمج است که خانه ٔ زیر زمین و نقب و جای گوسفندان باشد در کوه یا در صحرا. (برهان ). رجوع به سمج شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن سمج یا سمح . اصبغ بن محمد. رجوع به ابن سمج یا سمح و رجوع به اصبغبن محمد... شود.
-
ذوالریش
لغتنامه دهخدا
ذوالریش . [ ذُرْ ری ] (اِخ ) لقب اسپ سمج بن هندالخولانی .
-
وجر
لغتنامه دهخدا
وجر. [ وَ ] (ع اِ) سمج کوه . (منتهی الارب ). کهف در کوه . (اقرب الموارد). غار و سمج و مغاک در کوه . (ناظم الاطباء). ج ، اوجار. (اقرب الموارد).