کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمت و سو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خط سمت
لغتنامه دهخدا
خط سمت . [ خ َطْ طِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد ارباب هیئت خطی است که دو نقطه ٔ سمت را بیکدیگر اتصال می دهد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
سوبسویی
لغتنامه دهخدا
سوبسویی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) این طرف و آن طرف شدن . این سو آن سو رفتن : پشیمانی بود در هرزه گردی پریشانی بود در سوبسویی .مغربی .
-
بالخاش
لغتنامه دهخدا
بالخاش . (اِخ ) نام دریاچه ای در سیبریه ، در ناحیه ٔ جنوبی ترکستان شرقی در قسمت شمالی جبال آلتون واقع است ، و 238 گز از سطح دریا مرتفعتر است و عمق آن از 150 گز متجاوز نیست . اطراف آن بیابان است . رودهای عمده ای که وارد آن میشوند عبارتند از آق سو، گوگ...
-
ساری
لغتنامه دهخدا
ساری . (ترکی ، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه . در اسامی مواضع و قری آمده است : ساری آغاج . ساری آغل . ساری اوجاق . ساری اقل . ساری باغ . ساری بلاغ . ساری بیگلو. ساری جا. ساریجالو. ساری چمن . ساری خانلو. ساری خانی . ساری داغ . ساری درق . ساری رودپی...
-
آمو
لغتنامه دهخدا
آمو. (اِخ ) رود آموی . آمُل . آمویه . جیحون . آمودریا. اُقسوس . آمون . آب . رود. آبهی . نهر. ورز. || نام شهری بکنارجیحون . آمُل . و نام قلعه ای هم بدانجای : ریگ آموی و درشتیهای اوزیر پایم پرنیان آید همی . رودکی .مرا هجران آن آهوی آموهمی دارد چو بچه م...
-
نشید
لغتنامه دهخدا
نشید. [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) آواز. (یادداشت مؤلف ) : نوای قمری و طوطی که بارودست می بر سرنشید بلبل و صلصل ،قفانبک و من ذکری . منوچهری .تو کم از مرغی مباش اندر نشیدبین ایدی خلف عصفوری بدید؟ مولوی . || شعر. (دهار) (مهذب الاسماء). شعر. سرود. (برهان قاطع)...
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. (اِ) سوی . «سوی » پهلوی «سوک » (طرف ، جهت ) و «سوک » . (اشتقاق اللغة، هوبشمان ص 748). رجوع به نیبرگ ص 204 و «سوک » شود. معرب آن سوق در چهار سوق . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانب . طرف . (برهان ). جانب چنانکه این سو و آن سو. (آنندراج ). کنار. خ...
-
ارزن
لغتنامه دهخدا
ارزن . [ اَ زَ ] (ع اِ) معرب ارژن . چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث ). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب ). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید ال...
-
ازین سو
لغتنامه دهخدا
ازین سو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) مخفف از این سو. از این جهت . از این طرف : ازین سو و زان سو پرستندگان پس پشت و پیش اندرون بندگان .فردوسی .
-
سه سو
لغتنامه دهخدا
سه سو. [ س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مثلث . (التفیهم ) (دانشنامه ٔ علایی ): و برگ او [ برگ نبات سقمونیا] سه سو است همچون برگ لبلاب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. [ س ُ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در ولایت طوس و به چشمه ٔ سبز اشتهار دارد. (برهان ) (جهانگیری ).
-
قراسو
لغتنامه دهخدا
قراسو. [ ق َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) آب سیاه . (برهان ) (آنندراج ). سیاهرود. قره سو و رجوع به قره سو شود.
-
این سو
لغتنامه دهخدا
این سو. (اِ مرکب ، ق مرکب ) اینطرف و این کنار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. (ترکی ، اِ) بترکی آب را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). در ترکی به معنی آب و شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کندکی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند.خاقانی .