کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمار
لغتنامه دهخدا
سمار. [ س َ ] (ع ص ) شیر تنک بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). || (اِ) گونه ای نی بوریاست . اسل . || نام گیاهی است . علف حصیر. || خرزهره . سم الحمار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سمار
لغتنامه دهخدا
سمار. [ س ُم ْ ما ] (ع اِ) ج ِ سامر. افسانه گویندگان . (از آنندراج ). || کسانی که شب نخوابند و با ندیم خود صحبت کنند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
صمعر
لغتنامه دهخدا
صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
صمعر
لغتنامه دهخدا
صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام اسب جراح بن اوفی و اسب یزیدبن حذاق . (منتهی الارب ).
-
صمعر
لغتنامه دهخدا
صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام ناقه ای است .
-
صمعر
لغتنامه دهخدا
صمعر. [ ص َ ع َ ] (اِخ )موضعی است در بلاد بنی حارث بن کعب . (معجم البلدان ).
-
صمعر
لغتنامه دهخدا
صمعر.[ ص َ ع َ ] (ع ص ) سخت . (منتهی الارب ). الشدید. ما غلظمن الارض . (قطر المحیط). زمین درشت . (منتهی الارب ).
-
ثمار
لغتنامه دهخدا
ثمار. [ ث َ ] (ع اِ) میوه . || انواع مال .
-
ثمار
لغتنامه دهخدا
ثمار. [ ث َم ْ ما ](ع ص ) میوه فروش . فاکهانی . (زمخشری ) (منتهی الارب ).
-
ثمار
لغتنامه دهخدا
ثمار. [ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ ثَمر و ثمرة. (زمخشری ). میوه ها : چگونگی آب و هوا و ثمار هر بقعتی از آن ... (ابن البلخی ).آب هش را میکشد هر بیخ خارآب هوشت چون رسد سوی ثمار. مولوی .جزو جزو آبستن از شاه بهارجسمشان چون درج پُر درّ ثمار.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
ینکو
لغتنامه دهخدا
ینکو. [ ی ُ ک ُ ] (اِ) اسل . سمار. دیس . گیاهی که از آن بوریا بافند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
سامر
لغتنامه دهخدا
سامر.[ م ِ ] (ع ص ) افسانه گوینده . افسانه گویندگان . اسم جمع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نقال . ج ، سُمّار.
-
حداث
لغتنامه دهخدا
حداث . [ ح ُدْ دا ] (ع ص ، اِ) جماعتی که سخن کنند. جمع است برخلاف قیاس حملاً علی نظیره سامر و سمار: فوجدت (فاطمة) عنده (النبی ) حداثاً؛ ای جماعة یتحدثون . (منتهی الارب ).